منوی اصلی


نویسندگان


آرشیو موضوعی

عمومي
مناسبت روز[95]
قصه و قاصدك[83]

تحليل روز

علی اکبری
خاطرات[13]
دلنوشته ها[52]

شهرستان انار
اماكن انار[5]
جغرافياي انار[3]
مردم انار[11]

اجتماعي
حقوق[32]
اخلاقي و مذهبي[91]

علمي
علوم پايه[10]
علوم انساني[47]

لینک دوستان

آج در آوا

روزنامه 7صبح

روزنامه جمهوري اسلامي

روزنامه رسالت

روزنامه خراسان

روزنامه اطلاعات

روزنامه كيهان

مسابقه درسهايي از قرآن

آج انار

شهرستان انار

انار

آج

علي اكبري(آج)

آج در پرشين

کیت اگزوز

زنون قوی

چراغ لیزری دوچرخه

قالب بلاگفا

آمار بازدید

» تعداد بازديدها:
» کاربر: Admin

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 86
بازدید دیروز : 494
بازدید هفته : 2320
بازدید ماه : 2300
بازدید کل : 59653
تعداد مطالب : 241
تعداد نظرات : 15
تعداد آنلاین : 1


آرشیو ماهانه

ارديبهشت 1403

فروردين 1403

بهمن 1402

آبان 1402

مرداد 1402

تير 1402

خرداد 1402

ارديبهشت 1402

فروردين 1402

اسفند 1401

بهمن 1401

دی 1401

آذر 1401

آبان 1401

مهر 1401

مرداد 1401

خرداد 1401

ارديبهشت 1401

فروردين 1401

اسفند 1400

بهمن 1400

دی 1400

آذر 1400

آبان 1400

شهريور 1400

خرداد 1400

ارديبهشت 1400

فروردين 1400

آذر 1399

مهر 1399

شهريور 1399

خرداد 1399

ارديبهشت 1399

دی 1398

آذر 1398

آبان 1398

شهريور 1398

مرداد 1398

خرداد 1398

ارديبهشت 1398

فروردين 1398

اسفند 1397

دی 1397

آبان 1397

مهر 1397

مرداد 1397

تير 1397

خرداد 1397

ارديبهشت 1397

اسفند 1396

بهمن 1396

دی 1396

آذر 1396

آبان 1396

شهريور 1396

مرداد 1396

تير 1396

خرداد 1396

ارديبهشت 1396

فروردين 1396

اسفند 1395

بهمن 1395

دی 1395

آذر 1395

آبان 1395

مهر 1395

شهريور 1395

مرداد 1395

تير 1395

خرداد 1395

ارديبهشت 1395

فروردين 1395

دی 1394

آذر 1394

آبان 1394

ارديبهشت 1394

فروردين 1394

اسفند 1393

بهمن 1393

دی 1393

آبان 1393

مهر 1393

شهريور 1393

مرداد 1393

تير 1393

فروردين 1393

اسفند 1392

بهمن 1392

آذر 1392

آبان 1392

آذر 1391

آبان 1391

مهر 1391

شهريور 1391

تير 1391

خرداد 1391

ارديبهشت 1391

فروردين 1391

اسفند 1390

بهمن 1390

دی 1390

آذر 1390

آبان 1390

مهر 1390

شهريور 1390

تير 1390

خرداد 1390

فروردين 1390

اسفند 1389

بهمن 1389

دی 1389

آذر 1389

آبان 1389

مهر 1385

پیوند های روزانه


لوگوی ما

آج


لوگوی دوستان


بر چسب ها




باز محرم

دو شنبه 11 آذر 1392

****يا حق****

 بازهم اين روزها حال و هواي شهرمون، حال و هواي محرم را پيدا کرد. بازهم بيرق "يا حسين" بر سر در خانه ها، مغازه ها، حسينيه ها و مساجد برافراشته شد و لباس هاي مشکي زينت بخش عاشقان و عزاداران حسيني و ...

اين روزها که کمي نياز به دوباره ديدن داريم

ديدن لبخندهاي دشمن

و کينه نهان او

اين که بايد ديد دشمن هنوز هم همان دشمن است که اگر فرصت کند چيزي را از ما باقي نخواهد گذاشت.

دشمن، دشمن است چه اخم کند و چه تبسم!

من را بگو که چرا دوباره فريب لبخند او را مي خورم.

چرا؟

کم مي آورم؟!

من مقصرم

حسين مرا درمان کن

برايم بفهمان که خون بر شمشير پيروز است.

مگر تمام هستي خود را ندادي که من اين را بفهم ام

چرا هنوز من درک نمي کنم؟!

چرا...........؟



:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: ماه محرم,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 10:8



سخن31

دو شنبه 13 آبان 1392

يا جبار

رسول اکرم صلي الله عليه واله و سلم:

شما هرگاه دوست داشته باشيد با پروردگار سخن بگويد قرآن بخواند.

امام علي عليه السلام:

بدترين مردم کسي است که از لغزش ديگران در نمي گذرد و عيوب و خطايش را نمي پوشد.

آنکس که آز و طمع شيوه خود ساخت خود را کوچک شمرد.

دليري و شجاعت مرد به اندازه همت و غيرت اوست.

آنکس که خودبين باشد بسيار کسان بر او خشم گيرند.

آخرت هيچ جايگزيني ندارد و دنيا حق آدمي نيست.

دانا کسي است که مي آموزد.

بزرگترين اشتباه ها را نزد خدا زبان دروغگو دارد.

ناتوان ترين مردم کسي است که نتواند دوستي گزيند.

سخن30    سخن29  سخن28  سخن 27   سخن 26 سخن 25 سخن24 سخن 23 سخن 22 سخن21 سخن20 سخن19 سخن 18 سخن17 سخن16 سخن 15 سخن14 سخن 13 سخن12 سخن11 سخن10 سخن9 سخن8 سخن 7 سخن 6 سخن5 سخن4 سخن3 سخن2 سخن1



:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، قصه و قاصدك، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: امام علی,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 9:27



حسين عليه‌السلام

پنج شنبه 2 آذر 1391

يا عطشان

با تسليت ايام سوگواري اباعبدالله‌الحسين عليه‌السلام

السلام عليک يا ابا عبدالله وعلي الارواح التي حلت بفنائک عليک مني جميعا سلام الله ابدا ما بقيت و بقي الليل و النهار و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتکم
السلام علي الحسين
وعلي علي بن الحسين
وعلي اولاد الحسين
وعلي اصحاب الحسين

 ولادت

 در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت دومين فرزند برومند حضرت على وفاطمه , که درود خدا بر ايشان باد, در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص ) رسيد, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما را فرمود تا کودک را بياورد.اسما او را در پارچه اى سپيد پيچيد و خدمت رسول اکرم (ص ) برد, آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.
به روزهاى اول يا هفتمين روز ولادت با سعادتش , امين وحى الهى , جبرئيل  فرود آمد و گفت : سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا, اين نوزاد را به نام پسر کوچک هارون (شبير)  که به عربى (حسين ) خوانده مي شود نام بگذار.

چون على براى تو به سان هارون براى موسى بن عمران است , جز آن که تو خاتم پيغمبران هستى .و به اين ترتيب نام پرعظمت حسين از جانب پروردگار, براى دومين فرزند فاطمه (س ) انتخاب شد.

حسين (ع ) و پيامبر (ص )

 از ولادت حسين بن على (ع ) که در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله (ص ) که شش سال و چند ماه بعد(دهم هجري)اتفاق افتاد, مردم از اظهار محبت و لطفى که پيامبر راستين اسلام (ص ) درباره حسين (ع ) ابراز ميداشت , به بزرگوارى و مقام شامخ پيشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى مي گويد: ديدم که رسول خدا (ص ) حسين (ع ) را بر زانوى خويش نهاده او را مي بوسيد و مي فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى , تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى , تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدايى که نُه نفرند و خاتم ايشان ,قائم ايشان (امام زمان عج ) مي باشد.
ابوهريره که از مزدوران معاويه و از دشمنان خاندان امامت است , در عين حال اعتراف مي‌کند که : رسول اکرم را ديدم که حسن و حسين را بر شانه هاى خويش نشانده بود و به سوى ما مي آمد, وقتى به ما رسيد فرمود هر کس اين دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته , و هر که با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است. عاليترين, صميميترين و گوياترين رابطه معنوى و ملکوتى بين پيامبر و حسين را ميتوان در اين جمله رسول گرامى اسلام(ص )خواند که فرمود: حسين از من و من ازحسينم .

حسين (ع ) با پدر

 شش سال از عمرش با پيامبر بزرگوار سپرى شد, و آن گاه که رسول خدا (ص ) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت , مدت سى سال با پدر زيست . پدرى که جز به انصاف حکم نکرد , و جز به طهارت و بندگى نگذرانيد , جز خدا نديد و جز خدا نخواست و جز خدا نيافت . پدرى که در زمان حکومتش لحظه اى او را آرام نگذاشتند ,همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند...
در تمام اين مدت , با دل و جان از اوامر پدر اطاعت مي کرد, و در چند سالى که حضرت على (ع ) متصدى خلافت ظاهرى شد, حضرت حسين (ع ) در راه پيشبرد اهداف اسلامى , مانند يک سرباز فداکار، همچون برادر بزرگوارش مي کوشيد, و در جنگهاى جمل , صفين و نهروان شرکت داشت.
به اين ترتيب , از پدرش اميرالمؤمنين(ع ) و دين خدا حمايت کرد و حتى گاهى در حضور جمعيت به غاصبين خلافت اعتراض مي کرد. در زمان حکومت عمر, امام حسين (ع ) وارد مسجد شد, خليفه دوم را بر منبر رسول الله (ص ) مشاهده کرد که سخن ميگفت. بي درنگ از منبر بالا رفت و فرياد زد: از منبرپدرم فرود آى ....

امام حسين (ع ) با برادر

پس از شهادت حضرت على (ع ), به فرموده رسول خدا (ص ) و وصيت اميرالمؤمنين (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به حسن بن على (ع ), فرزند بزرگ اميرالمؤمنين (ع ), منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامين پيشوايشان امام حسن (ع ) گوش فرا دارند. امام حسين (ع ) که دست پرورد وحى محمدى و ولايت علوى بود, همراه و همکار و همفکر برادرش بود. چنان که وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ , امام حسن (ع ) مجبور شد که با معاويه صلح کند و آن همه ناراحتي ها را تحمل نمايد, امام حسين (ع ) شريک رنج هاى برادر بود و چون ميدانست که اين صلح به صلاح اسلام و مسلمين است , هرگز اعتراض به برادر نداشت .

امام حسين (ع ) در زمان معاويه

 چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنيا رحلت فرمود, به گفته رسول خدا (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و وصيت حسن بن على (ع ) امامت و رهبرى شيعيان به امام حسين (ع ) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گرديد. امام حسين (ع ) مي ديد که معاويه با اتکا به قدرت اسلام , بر اريکه حکومت اسلام به ناحق تکيه زده , سخت مشغول تخريب اساس جامعه اسلامى و قوانين خداوند است و از اين حکومت پوشالى مخرب به سختى رنج مي برد, ولى نمي توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم کند تا او را از جايگاه حکومت اسلامى پايين بکشد, چنانچه برادرش امام حسن (ع ) نيز وضعى مشابه او داشت.
امام حسين (ع ) مي دانست اگر تصميمش را آشکار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد, پيش از هر جنبش و حرکت مفيدى به قتلش مي رسانند, ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پيشه ساخت که اگر بر مي خاست , پيش از اقدام به دسيسه کشته مي شد, از اين کشته شدن هيچ نتيجه اى گرفته نمي شد. بنابراين تا معاويه زنده بود, چون برادر زيست و علم مخالفت هاى بزرگ نيفراخت , جز آن که گاهى محيط و حرکات و اعمال معاويه را به باد انتقاد مي گرفت و مردم رابه آينده نزديک اميدوار مي ساخت که اقدام مؤثرى خواهد نمود.
در تمام طول مدتى که معاويه از مردم براى ولايتعهدى يزيد, بيعت مي گرفت , حسين به شدت با اومخالفت کرد, و هرگز تن به بيعت يزيد نداد و وليعهدى او را نپذيرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاويه گفت و يا نامه اى کوبنده براى او نوشت . معاويه هم در بيعت گرفتن براى يزيد, به او اصرارى نکرد و امام (ع ) همچنين بود و ماند تا معاويه درگذشت ...

قيام حسينى

يزيد پس از معاويه بر تخت حکومت اسلامى تکيه زد و خود را اميرالمؤمنين خواند و براى اين که سلطنت ناحق و ستمگرانه اش را تثبيت کند, مصمم شد براى نامداران و شخصيتهاى اسلامى پيامى بفرستد و آنان را به بيعت با خويش بخواند. به همين منظور, نامه اى به حاکم مدينه نوشت و در آن يادآور شد که براى من از حسين (ع )بيعت بگير و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان .
حاکم اين خبر را به امام حسين (ع )رسانيد و جواب مطالبه نمود. امام حسين (ع ) چنين فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد. آن گاه که افرادى چون يزيد, (شرابخوار و قمارباز و بي ايمان و ناپاک که حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمي کند) بر مسند حکومت اسلامى بنشيند, بايد فاتحه اسلام را خواند.(زيرا اين گونه زمامدارها با نيروى اسلام و به نام اسلام , اسلام را از بين ميبرند.)
امام حسين (ع ) مي دانست اينک که حکومت يزيد را به رسميت نشناخته است , اگر در مدينه بماند به قتلش مي رسانندش, لذا به امر پروردگار, شبانه و مخفى از مدينه به سوى مکه حرکت کرد. آمدن آن حضرت به مکه , همراه با سرباز زدن او از بيعت يزيد, در بين مردم مکه و مدينه انتشار يافت , و اين خبر تا به کوفه هم رسيد. کوفيان ازامام حسين (ع ) که در مکه به سر مي برد دعوت کردند تا به سوى آنان آيد و زمامدار امورشان باشد. امام (ع ) مسلم بن عقيل , پسر عموى خويش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفى را از نزديک ببيند و برايش بنويسد. مسلم به کوفه رسيد و با استقبال گرم و بي سابقه اى روبرو شد, هزاران نفر به عنوان نايب امام (ع ) با او بيعت کردند, و مسلم هم نامه اى به امام حسين (ع ) نگاشت و حرکت فورى امام (ع ) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسين (ع ) کوفيان را به خوبى مي شناخت , و بي وفايى و بي دينيشان را در زمان حکومت پدر و برادر ديده بود و مي دانست به گفته ها و بيعتشان با مسلم نمي توان اعتماد کرد, و ليکن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصميم گرفت که به سوى کوفه حرکت کند.با اين حال تا هشتم ذيحجه , يعنى روزى که همه مردم مکه عازم رفتن به منى بودند و هر کس در راه مکه جا مانده بود با عجله تمام مي خواست خود را به مکه برساند, آن حضرت در مکه ماند و در چنين روزى با اهل بيت و ياران خود, از مکه به طرف عراق خارج شد و با اين کار هم به وظيفه خويش عمل کرد و هم به مسلمانان جهان فهماند که پسر پيغمبر امت , يزيد را به رسميت نشناخته و با او بيعت نکرده ,بلکه عليه او قيام کرده است .
يزيد که حرکت مسلم را به سوى کوفه دريافته و از بيعت کوفيان با او آگاه شده بود, ابن زياد را (که از پليدترين ياران يزيد و از کثيفترين طرفداران حکومت بنى اميه بود) به کوفه فرستاد.ابن زياد از ضعف ايمان و دورويى و ترس مردم کوفه استفاده نمود و با تهديد وارعاب , آنان را از دور و بر مسلم پراکنده ساخت , و مسلم به تنهايى با عمال ابن زياد به نبرد پرداخت , و پس از جنگى دلاورانه و شگفت , با شجاعت شهيد شد.(سلام خدا بر او باد).و ابن زياد جامعه دورو و خيانتکار و بي ايمان کوفه را عليه امام حسين (ع ) برانگيخت , و کار به جايى رسيد که عده اى از همان کسانى که براى امام (ع ) دعوتنامه نوشته بودند, سلاح جنگ پوشيدند و منتظر ماندند تا امام حسين (ع ) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسين (ع ) از همان شبى که از مدينه بيرون آمد, و در تمام مدتى که در مکه اقامت گزيد, و در طول راه مکه به کربلا, تا هنگام شهادت , گاهى به اشاره , گاهى به صراحت , اعلان ميداشت که : مقصود من از حرکت , رسوا ساختن حکومت ضد اسلامى يزيد وبرپاداشتن امر به معروف و نهى از منکر و ايستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است وجز حمايت قرآن و زنده داشتن دين محمدى هدفى ندارم . و اين مأموريتى بود که خداوند به او واگذار نموده بود, حتى اگر به کشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسيرى خانواده اش اتمام پذيرد.
رسول گرامى (ص ) و اميرمؤمنان (ع ) و حسن بن على (ع ) پيشوايان پيشين اسلام , شهادت امام حسين (ع ) را بارها بيان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسين (ع ),رسول گرانمايه اسلام (ص ) شهادتش را تذکر داده بود. و خود امام حسين (ع ) به علم امامت ميدانست که آخر اين سفر به شهادتش مي انجامد, ولى او کسى نبود که در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد, يا از اسارت خانواده اش واهمه اى به دل راه دهد. او آن کس بود که بلا را و شهادت را سعادت مي‌پنداشت . (سلام ابدى خدا بر او باد) .
خبر شهادت حسين (ع ) در کربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود که عامه مردم از پايان اين سفر مطلع بودند. چون جسته و گريخته , از رسول الله (ص ) و اميرالمؤمنين (ع ) و امام حسن بن على (ع ) و ديگر بزرگان صدر اسلام شنيده بودند. بدين سان حرکت امام حسين (ع ) با آن درگيري ها و ناراحتي ها احتمال کشته شدنش را در اذهان عامه تشديد کرد. به ويژه که خود در طول راه مي فرمود: من کان باذلا فينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا. هر کس حاضر است در راه ما از جان خويش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد,همراه ما بيايد. و لذا در بعضى از دوستان اين توهم پيش آمد که حضرتش را از اين سفر منصرف سازند، غافل از اين که فرزند على بن ابى طالب (ع ) امام و جانشين پيامبر, و از ديگران به وظيفه خويش آگاه تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد کشيد.
بارى امام حسين (ع ) با همه اين افکار و نظريه ها که اطرافش را گرفته بود به راه خويش ادامه داد, و کوچکترين خللى در تصميمش راه نيافت .سرانجام  رفت , و شهادت را دريافت . نه خود تنها, بلکه با اصحاب و فرزندان که هر يک ستاره اى درخشان در افق اسلام بودند, رفتند و کشته شدند, و خون هايشان شن هاى گرم دشت کربلا را لاله باران کرد تا جامعه مسلمانان بفهمد يزيد (باقيمانده بسترهاى گناه آلود خاندان اميه ) جانشين رسول خدا نيست , و اساسا اسلام از بنى اميه و بنى اميه از اسلام جداست .
راستى هرگز انديشيده ايد اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرين حسين (ع ) به وقوع نمي پيوست و مردم يزيد را خليفه پيغمبر (ص ) مي دانستند, و آن گاه اخبار دربار يزيد و شهوت راني هاى او و عمالش را مي شنيدند, چقدر از اسلام متنفر مي شدند, زيرا اسلامى که خليفه پيغمبرش يزيد باشد, به راستى نيز تنفرآور است ... و خاندان پاک حضرت امام حسين (ع ) نيز اسير شدند تا آخرين رسالت اين شهادت رابه گوش مردم برسانند.و شنيديم و خوانديم که در شهرها, در بازارها, در مسجدها, در بارگاه متعفن پسر زياد و دربار نکبت بار يزيد, همواره و همه جا دهان گشودند وفرياد زدند, و پرده زيباى فريب را از چهره زشت و جنايتکار جيره خواران بنى اميه برداشتند و ثابت کردند که يزيد سگباز وشرابخوار است , هرگز لياقت خلافت ندارد و اين اريکه اى که او بر آن تکيه زده جايگاه او نيست . سخنانشان رسالت شهادت حسينى را تکميل کرد, طوفانى در جانها برانگيختند, چنان که نام يزيد تا هميشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گرديد و همه آرزوهاى طلايى و شيطانيش چون نقش بر آب گشت .
نگرشى ژرف ميخواهد تا بتوان بر همه ابعاد اين شهادت عظيم و پرنتيجه دست يافت . از همان اوان شهادتش تا کنون , دوستان و شيعيانش , و همه آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج مي گذارند, همه ساله سالروز به خون غلتيدنش را, سالروز قيام و شهادتش را با سياهپوشى و عزادارى محترم مي شمارند, و خلوص خويش را با گريه بر مصايب آن بزرگوار ابراز ميدارند. پيشوايان معصوم ما, همواره به واقعه کربلا و به زنده داشتن آن عنايتى خاص داشتند. غير از اين که خود به زيارت مرقدش مي شتافتند و عزايش را بر پا مي داشتند, در فضيلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار, گفتارهاى متعددى ايراد فرموده اند.
ابوعماره گويد: روزى به حضور امام ششم صادق آل محمد (ع ) رسيدم , فرمود اشعارى درسوگوارى حسين براى ما بخوان . وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گريه حضرت برخاست , من مي خواندم و آن عزيز مي گريست , چندان که صداى گريه از خانه برخاست . بعد از آن که اشعار را تمام کردم , امام (ع ) در فضليت و ثواب مرثيه و گرياندن مردم بر امام حسين (ع ) مطالبى بيان فرمود.
نيز از آن جناب است که فرمود: گريستن و بي تابى کردن در هيچ مصيبتى شايسته نيست مگر در مصيبت حسين بن على , که ثواب و جزايى گرانمايه دارد.

امام باقرالعلوم (ع ) به محمد بن مسلم که يکى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شيعيان ما بگوييد که به زيارت مرقد حسين بروند, زيرا بر هر شخص باايمانى که به امامت ما معترف است , زيارت قبر اباعبدالله لازم ميباشد.
امام صادق (ع ) مي فرمايد:

ان زيارة الحسين عليه السلام افضل ما يکون من الاعمال . همانا زيارت حسين (ع) از هر عمل پسنديده اى ارزش و فضيلتش بيشتر است . زيرا که اين زيارت در حقيقت مدرسه بزرگ و عظيم است که به جهانيان درس ايمان و عمل صالح مي دهد و گويى روح را به سوى ملکوت خوبي ها و پاکدامني ها و فداکاري ها پرواز مي دهد. هر چند عزادارى و گريه بر مصايب حسين بن على (ع ), و مشرف شدن به زيارت قبرش و بازنماياندن تاريخ پرشکوه و حماسه ساز کربلايش ارزش و معيارى والا دارد, لکن بايد دانست که نبايد تنها به اين زيارت ها و گريه ها و غم گساريها اکتفا کرد, بلکه همه اين تظاهرات , فلسفه ديندارى , فداکارى و حمايت از قوانين آسمانى را به ما گوشزد مي‌نمايد, و هدف هم جز اين نيست , و نياز بزرگ ما از درگاه حسينى آموختن انسانيت و خالى بودن دل از هر چه غير از خداست ميباشد, و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضيه بپردازيم , هدف مقدس حسينى به فراموشى مي گرايد.

اميد که ما در ظاهر نمانيم

هر چند که تظاهر خود در اين راه قدمي بزرگ است.



:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: ماه محرم,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 11:1



هادي

چهار شنبه 10 آبان 1391

يا راهبر

با تبريک ميلاد با سعادت حضرت امام علي النقي الهادي عليه السلام به همه دوستداران خاندان نبوت و امامت.

تولد حضرت امام علي نقي فرزند امام محمد تقي جوادالائمه عليه السلام و دهمين امام شيعيان در  نيمه ذيحجه سال 212(يا214)هجري قمري نوشته اند.

 مادر آن بزرگوار سمانه از زنان درست کردار پاکدامني بود که دست قدرت الهي او را براي تربيت مقام ولايت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نيکو وظيفه مادري را به انجام رسانيد و بدين مأموريت خدايي قيام کرد .

نام آن حضرت - علي - کنيه آن امام همام " ابوالحسن " و لقبهاي مشهور آن حضرت " هادي "(راهنما) و " نقي "(برگزيده) بود . حضرت امام هادي عليه السلام پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگي به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33 سال بود .

 در اين مدت حضرت علي النقي (ع ) براي نشر احکام اسلام و آموزش شناساندن مکتب و مذهب جعفري و تربيت شاگردان و اصحاب گرانقدر گامهاي بلند برداشت . نه تنها تعليم و تعلم و نگاهباني فرهنگ اسلامي را امام دهم (ع ) در مدينه عهده دار بود ، و لحظه اي از آگاهانيدن مردم و آشنا کردن آنها به حقايق مذهبي نمي آسود ، بلکه در امر به معروف و نهي از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با خليفه ستمگر وقت - يعني متوکل عباسي - آني آسايش نداشت .

 به همين جهت بود که عبدالله بن عمر والي مدينه بنا بر دشمني ديرينه و بدخواهي دروني ، به متوکل خليفه زمان خود نامه اي خصومت آميز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و نسبتهاي ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگيزي و حتي ستمکاري وانمود کرد و در حقيقت آنچه در شأن خودش و خليفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب نمود ، و اين همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولايت و علم و فضيلتش مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مي کشانيد و اين کوته نظران دون همت که طالب رياست ظاهري و حکومت مادي دنياي فريبنده بودند ، نمي توانستند فروغ معنويت امام را ببينند .

 و نيز " مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت حرمين ( = مکه و مدينه ) از سوي دستگاه خلافت ، به متوکل عباسي نوشت : اگر تو را به مکه و مدينه حاجتي است ، علي بن محمد ( هادي ) را از اين ديار بيرون بر ، که بيشتر اين ناحيه را مظيع و منقاد خود گردانيده است " . اين نامه و نامه حاکم مدينه نشان دهنده نفوذ معنوي امام هادي (ع ) در سنگر مبارزه عليه دستگاه جبار عباسي است .

 از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار هزار نفري آن دوران پربار ، شاگرداني در قلمرو اسلامي تربيت شدند که هر يک مشعلدار فقه جعفري و دانشهاي زمان بودند ، و بدين سان پايه هاي دانشگاه جعفري و موضع فرهنگ اسلامي ، نسل به نسل نگهباني شد و امامان شيعه ، از دوره حضرت رضا (ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفري آسوده خاطر بودند ، و اگر اين فرصت مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پيش نيامده بود ، معلوم نبود سرنوشت اين معارف مذهبي به کجا مي رسيد ؟ به خصوص که از دوره زنداني شدن حضرت موسي بن جعفر (ع ) به بعد ديگر چنين فرصتهاي وسيعي براي تعليم و نشر براي امامان بزرگوار ما - که در برابر دستگاه عباسي دچار محدوديت بودند و تحت نظر حاکمان ستمکار - چنان که بايد و شايد پيش نيامد .

 پس از آنکه حضرت هادي (ع ) به امر متوکل و به همراه يحيي بن هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدينه بود ، به سامرا وارد شد ، والي بغداد اسحاق بن ابراهيم طاهري از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به يحيي بن هرثمه گفت : اي مرد ، اين امام هادي فرزند پيغمبر خدا (ص ) مي باشد و مي داني متوکل نسبت به او توجهي ندارد اگر او را کشت ، پيغمبر (ص ) در روز قيامت از تو بازخواست مي کند . يحيي گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدي نسبت به او ندارد . نيز در سامرا ، متوکل کارگزاري ترک داشت به نام وصيف ترکي .

و نيز به يحيي سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . همين وصيف خبر ورود حضرت هادي را به متوکل داد . از شنيدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزيد و هراسي ناشناخته بر دلش چنگ زد . از اين مطالب که از قول يحيي بن هرثمه مأمور جلب امام هادي (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوي امام در متوکل و مردان درباري به خوبي آشکار مي گردد ، و نيز اين مطالب دليل است بر هراسي که دستگاه ستمگر بغداد و سامرا از موقعيت امام و موضع خاص او در بين هواخواهان و شيعيان آن حضرت داشته است .

 مورخان نوشته اند : مادر متوکل نسبت به مقام امام علي النقي (ع ) اعتقادي به سزا داشت . روزي متوکل مريض شد و جراحتي پيدا کرد که اطباء از علاجش درماندند . مادر متوکل نذر کرد اگر خليفه شفا يابد مال فراواني خدمت حضرت هادي (ع ) هديه فرستد . در اين ميان به فتح بن خاقان که از نزديکان متوکل بود گفت : يک نفر را بفرست که از علي بن محمد درمان بخواهد شايد بهبودي يابد . وي کسي را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادي فرمود : فلان دارو را بر جراحت او بگذاريد به اذن خدا بهبودي حاصل مي شود .

 چنين کردند ، آن جراحت بهبودي يافت . مادر متوکل هزار دينار در يک کيسه چرمي سر به مهر خدمت امام هادي (ع ) فرستاد . اتفاقا چند روزي از اين ماجرا نگذشته بود که يکي از بدخواهان به متوکل خبر داد دينار فراواني در منزل علي بن محمد النقي ديده شده است . متوکل سعيد حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالاي بام با نردبان به خانه امام رفت . وقتي امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بياورند تا آسيبي به تو نرسد . چراغي افروختند . آن مرد گويد : ديدم حضرت هادي به نماز شب مشغول است و بر روي سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختيار توست .

 آن مرد خانه را تفتيش کرد . چيزي جز آن کيسه اي که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود و کيسه ديگري سر به مهر در خانه وي نيافت ، که مهر مادر خليفه بر آن بود . امام فرمود : زير حصير شمشيري است آن را با اين دو کيسه بردار و به نزد متوکل برو . اين کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد . امام که به دنيا و مال دنيا اعتنايي نداشت پيوسته با لباس پشمينه و کلاه پشمي روي حصيري که زير آن شن بود مانند جد بزرگوارش علي (ع ) زندگي مي کرد و آنچه داشت در راه خدا انفاق مي فرمود .

 با اين همه ، متوکل هميشه از اينکه مبادا حضرت هادي (ع ) بر وي خروج کند و خلافت و رياست ظاهري بر وي به سر آيد بيمناک بود .

در مدت 20سال که حضرت هادي (ع ) در سامره بودند مراقبت سخت از او وجود داشت .و نيز نوشته اند : " متوکل عباسي سپاه خود را که نود هزار تن بودند از اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند ، و در ميان بيابان وسيعي ، در موضعي روي هم بريزند . ايشان چنين کردند . و آن همه به منزله کوهي بزرگ شد . اسم آن را تل " مخالي " نهادند آنگاه خليفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علي النقي ( عليه السلام ) را نيز به آنجا طلبيد و گفت : شما را اينجا خواستم تا مشاهده کنيد سپاهيان من را . و از پيش امر کرده بود که لشکريان با آرايشهاي نظامي و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند ، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنماياند ، تا مبادا آن حضرت يا يکي از اهل بيت او اراده خروج بر او نمايند " .

 در اين مدت 20سال زندگي امام هادي (ع ) در سامرا ، به صورتهاي مختلف کارگزاران حکومت عباسي ، مستقيم و غير مستقيم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگي امام و رفت و آمدهايي که در اقامتگاه امام (ع ) مي شد ، داشتند از جمله : " حضور جماعتي از بني عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سيد محمد - که حرم مطهر وي در نزديکي سامرا ( بلد ) معروف و مزار است - ياد شده است . اين نکته نيز مي رساند که افرادي از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل امام سر مي زده اند . "

 اصحاب و ياران امام دهم (ع )
در ميان اصحاب امام دهم ، برمي خوريم به چهره هايي چون " علي بن جعفر ميناوي " که متوکل او را به زندان انداخت و مي خواست بکشد . ديگر اديب معروف ، ابن سکيت که متوکل او را شهيد کرد . و علت آن را چنين نوشته اند که دو فرزند متوکل خليفه عباسي در نزد ابن سکيت درس مي خواندند . متوکل از طريق فرزندان خود کم کم ، متوجه شد که ابن سکيت از هواخواهان علي (ع ) و آل علي (ع ) است .

 متوکل که از دشمنان سرسخت آل علي (ع ) بود روزي ابن سکيت را به حضور خود خواست و از وي پرسيد : آيا فرزندان من شرف و فضيلت بيشتر دارند يا حسن و حسين فرزندان علي (ع ) ؟ ابن سکيت که از شيعيان و دوستداران باوفاي خاندان علوي بود ، بدون ترس و ملاحظه جواب داد : فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) که دو نوگل باغ بهشت و دو سيد جنت ابدي الهي اند قابل قياس و نسبت نيستند . فرزندان تو کجا و آن دو نور چشم ديده مصطفي کجا ؟ آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمي توان سنجيد . متوکل از اين پاسخ گستاخانه سخت برآشفت .

 در همان دم دستور داد زبان ابن سکيت را از پشت سر درآوردند و بدين صورت آن شيعي خالص و يار راستين امام دهم (ع ) را شهيد کرد . ديگر از ياران حضرت هادي (ع ) حضرت عبدالعظيم حسني است . بنا بر آنچه محدث قمي در منتهي الآمال آورده است : " نسب شريفش به چهار واسطه به حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام منتهي مي شود ... " از اکابر محدثين و اعاظم علماء و زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و ياران حضرت جواد (ع ) و حضرت امام هادي (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله اي مختصر در شرح حال آن جناب نوشته .

 نوشته اند : " حضرت عبدالعظيم از خليفه زمان خويش هراسيد و در شهرها به عنوان قاصد و پيک گردش مي کرد تا به ري آمد و در خانه مردي از شيعيان مخفي شد ... " . " حضرت عبدالعظيم ، اعتقاد راسخي به اصل امامت داشت . چنين استنباط مي شود که ترس اين عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حديث گفتن وي نبوده است ، بلکه به علت فرهنگ سياسي او بوده است . او نيز مانند ديگر داعيان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، براي نشر فرهنگ سياسي صحيح و تصحيح اصول رهبري در اجتماع اسلامي مي کوشيده است ، و چه بسا از ناحيه امام ، به نوعي براي اين کار مأموريت داشته است .زيرا که نمي شود کسي با اين قدر و منزلت و ديانت و تقوا ، کسي که حتي عقايد خود را بر امام عرضه مي کند تا از درست بودن آن عقايد ، اطمينان حاصل کند - به طوري که حديث آن معروف است - اعمال او ، به ويژه اعمال اجتماعي و موضعي او ، بر خلاف نظر و رضاي امام باشد . حال چه به اين رضايت تصريح شده باشد ، يا خود حضرت عبدالعظيم با فرهنگ ديني و فقه سياسي بدان رسيده باشد " .

 صورت و سيرت حضرت امام هادي (ع )
حضرت امام دهم (ع ) داراي قامتي نه بلند و نه کوتاه بود . گونه هايش اندکي برآمده و سرخ و سفيد بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام هادي (ع ) بذل و بخشش بسيار مي کرد . امام آن چنان شکوه و هيبتي داشت که وقتي بر متوکل خليفه جبار عباسي وارد مي شد او و درباريانش بي درنگ به پاس خاطر وي و احترامش برمي خاستند .

 خلفايي که در زمان امام (ع ) بودند : معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعين ، معتز ، همه به جهت شيفتگي نسبت به قدرت ظاهري و دنياي فريبنده با خاندان علوي و امام همام حضرت هادي دشمني ديرينه داشتند و کم و بيش دشمني خود را ظاهر مي کردند ولي همه ، به خصال پسنديده و مراتب زهد و دانش امام اقرار داشتند ، و اين فضيلتها و قدرتهاي علمي و تسلط وي را بر مسائل فقهي و اسلامي به تجربه ، آزموده و مانند نياکان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و احتجاج ، وسعت دانش وي را ديده بودند .

 شهادت امام هادي (ع )
امام دهم ، حضرت هادي (ع ) در سال 254 هجري بعد از 41يا 42سال عمر شريف به وسيله زهر به شهادت رسيد . در سامرا در خانه اي که تنها فقط فرزندش امام حسن عسکري بر بالين او بود .

معتمد عباسي امام دهم را مسموم کرد . از اين سال امام حسن عسکري پيشواي حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت . و در همان خانه اي که در آن بيست سال زنداني و تحت نظر بود ، سرانجام به خاک سپرده شد .

 زن و فرزندان امام هادي (ع )
حضرت هادي (ع ) يک زن به نام سوسن يا سليل و پنج فرزند داشته است .

1 - ابومحمد حسن عليه السلام ( امام عسکري (ع ) يازدهمين اختر تابناک ولايت و امامت است ) .

2 - حسين .

3 - سيد محمد که يک سال قبل از پدر بزرگوارش فوت کرد ، جواني بود آراسته و پرهيزگار که بسياري گمان مي کردند مقام ولايت به وي منتقل خواهد شد . قبر مطهرش که مزار شيعيان است در نزديکي سامرا مي باشد .

4 - جعفر .

5 - عايشه ، يا به نقل شادروان شيخ عباس قمي " عليه " .

 زيارت جامعه کبيره که از امام علي النقي (ع) به ما رسيده است.

زيارت جامعه کبيره که اقيانوسي مواج از معارف الهي و مضامين عالي مشتمل بر معرفي مقام ائمه عليهم السلام است؛ که به تعبير علامه مجلسي(ره) از نظر سند و روايت از صحيح‌ترين و قوي‌ترين زيارات ائمه عليهم السلام است يادگاري عظيمي است که در حرم هر يک از ائمه معصومين عليهم‌السلام آن زيارت را مي‌خوانيم.

چند کلام از امام هادي عليه السلام:

هرکه کمال دوستي خود را براي تو فراهم کرد، تو نيز کمال طاعت را برايش بگذار.

هر کس از خدا فرمان ببرد ، از او فرمان برند.

عاقّ [والدين] ، نادارى در پي‌دارد و به خوارى مي‌کشاند .

 آن که از خودش راضى شود ، ناراضيان از او فراوان شوند .

إنَّمَا الأعيادُ أربَعَةٌ لِلشّيعَةِ : الفِطرُ و الأضحى و الغَديرُ و الجُمُعَةُ ؛ امام هادى عليه ‏السلام :شيعيان فقط چهار عيد دارند : فطر ، قربان ، غدير و جمعه .



:: موضوعات مرتبط: مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 14:13



اعتراف

چهار شنبه 3 آبان 1391

يا صاحب عرفه

 اميد که خداوند قدر اين روز را که روز نيايش و برآورده شدن حاجات است به ما عنايت فرمايد.پيشاپيش عيد قربان را تبريک مي‌گويم بخصوص مسلماني که توانستند هواي نفس را لگدمال و در راه حق قدم نهند

دل در جوشش ناب عرفه، وضو مي گيرد و در صحراي تفتيده عرفات، جاري مي شود. آن جا که ايوان هزار نقش خداشناسي است آنجا دل رشد مي‌گيرد و پرواز را تجربه مي‌کند. لب ها ترنم با طراوت دعا به خود گرفته و چشم ها امان خود را از بارش توبه، از دست داده اند. دل، بيقرار روح عرفات، حضرت اباعبدالله الحسين (ع) شده است، نشاني که بر بالاي کوه جماعت را تا انتهاي تاريخ به خود خواند، اي انسانها بيدار باشيد که ظلم ماندني نيست از ظالمان نترسيد که هيچ بدست نخواهيد آورد .اي انسانها همديگر را دريابيد و به فکر عاقبت باشيد نه امروزتان فردايتان را فداي امروز نکنيد که امروز را با خاري از دست ×واهيد داد. پنجره باران خورده چشم ها از ضريح اجابت، تصوير مي دهد و اين صحراي عرفات است که با کلمات روحبخش دعاي امام حسين (ع) و اشک عاشقان او بر دامن خود اجابت را نقش مي کند و تو به آن گوش بده تا از کري به شنوايي برسي. اشک و زمزمه ما را نيز بپذير، اي خداي عرفه. اجابت کن اين بنده سراپا تقصير را!

 عرفات نام جايگاهي است که حاجيان در روز عرفه (نهم ذي الحجه) در آنجا توقف مي کنند و به دعا و نيايش مي پردازند و پس از برگزاري نماز ظهر و عصر به مکه مکرمه باز مي گردند و وجه تسميه آنرا چنين گفته اند که جبرائيل عليه السلام هنگامي که مناسک را به ابراهيم مي آموخت، چون به عرفه رسيد به او گفت *عرفت* و او پاسخ داد آري، لذا به اين نام خوانده شد. و نيز گفته اند سبب آن اين است که مردم از اين جايگاه به گناه خود اعتراف مي کنند و بعضي آن را جهت تحمل صبر و رنجي مي دانند که براي رسيدن به آن بايد متحمل شد. چرا که يکي از معاني *عرف* صبر و شکيبايي و تحمل است. 

 فَتَلَقي آدَمُ مِنْ رَبِّه کَلماتًُ فتابَ عَليهِ اِنَّه * هو التَّوابُ الرّحيمْ
 آدم از پروردگارش کلماتي دريافت داشت و با آن بهسوي خدا بازگشت و خداوند، توبه او را پذيرفت، چه او توبه پذير مهربان است.
 طبق روايت امام صادق(ع)، آدم (ع) پس از خروج از جوار خداوند، و فرود به دنيا، چهل روز هر بامداد بر فرار کوه صفا با چشم گريان در حال سجود بود، جبرئيل بر آدم فرود آمد و پرسيد:
 ـ چرا گريه مي کني اي آدم؟
 ـ چگونه مي توانم گريه نکنم در حاليکه خداوند مرا از جوارش بيرون رانده و در دنيا فرود آورده است.
 ـ اي آدم به درگاه خدا توبه کن و بهسوي او بازگرد.
 ـ چگونه توبه کنم؟
 جبرئيل در روز هشتم ذيحجه آدم را به مني برد، آدم شب را در آنجا ماند. و صبح با جبرئيل به صحراي عرفات رفت، جبرئيل هنگام خروج از مکه، احرام بستن را به او ياد داد و به او لبيک گفتن را آموخت و چون بعد از ظهر روز عرفه فرا رسيد تلبيه را قطع کرد و به دستور جبرئيل غسل کرد و پس از نماز عصر، آدم را به وقوف در عرفات واداشت و کلماتي را که از پروردگار دريافت کرده بود به وي تعليم داد، اين کلمات عبارت بودند از:  

خداوندا با ستايشت تو را تسبيح مي گويم

سُبحانَکَ اللهُمَ وَ بِحمدِک

جز تو خدايي نيست

لا الهَ الاّ اَنْتْ 

کار بد کردم و بخود ظلم نمودم

عَمِلْتُ سوء وَ ظَلَمْتُ نَفْسي

به گناه خود اعتراف مي کنم

وَ اِعْتَرِفْتُ بِذَنبي اِغْفرلي

تو مرا ببخش که تو بخشنده مهرباني

اِنَّکَ اَنْتَ اَلغَفور الرّحيمْ

آدم (ع) تا هنگام غروب آفتاب همچنان دستش رو به آسمان بلند بود و با تضرع اشک مي ريخت، وقتيکه آفتاب غروب کرد همراه جبرئيل روانه مشعر شد، و شب را در آنجا گذراند. و صبحگاهان در مشعر بپاخاست و در آنجا نيز با کلماتي به دعا پرداخت و به درگاه خداوند توبه گذاشت......

   حضرت ابراهيم (ع) در عرفات
 در صحراي عرفات، جبرئيل، پيک وحي الهي، مناسک حج را به حضرت ابراهيم (ع) نيز آموخت و حضرت ابراهيم (ع) در برابر او مي فرمود: عَرِفتُ، عَرِفتُ (شناختم، شناختم).
 پيامبر اسلام (ص) در عرفات
 و نيز دامنه کوه عرفات در زمان صدر اسلام کلاس صحرايي پيامبر اسلام (ص) بود و بنا به گفته مفسرين آخريعرفاتن سوره قرآن در صحراي عرفات بر پيغمبر (ص) نازل شد و پيغمبر اين سوره را که از جامع ترين سوره هاي قرآن است و داراي ميثاق و پيمانهاي متعدد با ملل يهود، مسيحي و مسلمان و علماي آنها مي باشد، و قوانين و احکام کلي اسلام را در بر دارد، به مردم و شاگردانش تعليم فرمود.
و طبق مشهور ميان محدثان پيامبر (ص) در چنين روزي سخنان تاريخي خود را در اجتماعي عظيم و با شکوه حجاج بيان داشت:

...... اي مردم سخنان مرا بشنويد! شايد ديگر شما را در اين نقطه ملاقات نکنم. شما به زودي بهسوي خدا باز مي گرديد. در آن جهان به اعمال نيک و بد شما رسيدگي ميشود. من به شما توصيه مي کنم هرکس امانتي نزد اوست بايد به صاحبش برگرداند. هان اي مردم بدانيد ربا در آئين اسلام اکيداً حرام است. از پيروي شيطان بپرهيزيد. به شما سفارش مي کنم که به زنان نيکي کنيد زيرا آنان امانتهاي الهي در دست شما هستند، و با قوانين الهي بر شما حلال شده اند.

......... من در ميان شما دو چيز بهيادگار مي گذارم که اگر به آن دو چنگ زنيد گمراه نمي شويد، يکي کتاب خدا و ديگري سنت و (عترت) من است.

هر مسلماني با مسلمان ديگر برادر است و همه مسلمانان جهان با يکديگر برادرند و چيزي از اموال مسلمانان بر مسلماني حلال نيست مگر اينکه آنرا به طيب خاطر به دست آورده باشد.



:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، علی اکبری، خاطرات، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: عرفه,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 14:11



سخن29

دو شنبه 17 مهر 1391

یا غفار

رسول اکرم صلی الله علیه واله و سلم:

وقتی خداوند برای بنده‌ای نیکی بخواهد،وی را در کار دین دانا و به دنیا بی‌اعتنا می‌سازد و عیوب او را بدو می‌نمایاند.

امام جواد علیه‌السلام:

کسی که راه ورود به کاری را نشناسد راه برون شدن از آن درمانده‌اش می‌کند.

امام محمد باقر علیه‌السلام:

 خداوند دوست ندارد اصرار درخواهش از یکدیگر ولی اصرار در خواهش از خودش را دوست دارد.

خداوند دنیا را به دوست و دشمن خود می‌دهد ولی دینش را فقط به دوست خود می‌بخشد.

هر کس به خدا توکل  کند مغلوب نمی‌شود.

دعای انسان برای برادر دینی‌اش نزدیکترین و سریع‌ترین دعا به  اجابت است.

با ارزش‌ترین کارها نزد خداوند عملی است که بنده بر آن مداومت ورزد، هرچند کم باشد.

سخن28  سخن 27   سخن 26 سخن 25 سخن24 سخن 23 سخن 22 سخن21 سخن20 سخن19 سخن 18 سخن17 سخن16 سخن 15 سخن14 سخن 13 سخن12 سخن11 سخن10 سخن9 سخن8 سخن 7 سخن 6 سخن5 سخن4 سخن3 سخن2 سخن1



:: موضوعات مرتبط: قصه و قاصدك، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: امام باقر,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 13:42



مادر امام رئوف

شنبه 7 مهر 1391

يا ضامن آهو

ميلاد مسعود هشتمين اختر تابناک آسمان امامت و ولايت حضرت امام رضا عليه‌السلام بر همه شيعيان و دوستداران اهل بيت(ع) مبارک باد

در پست ميلاد رضوي زندگي آن امام همام را بيان داشتيم در اينجا از مادر مکرم آن حضرت مي‌آوريم

*چگونه بانو «تکتم» به محضر امام موسي کاظم(ع) رسيدند:

آن بانوي طاهره، در سال 147 هجري قمري، يعني تقريباً در همان سالي که وجود نازنين امام کاظم(ع) در سن 19 و يا 20 سالگي به سر مي‌برند، در ميان کارواني که کنيزان و برده‌هايي را از شمال آفريقا (از شهر مريس) براي فروش به آن شهر آورده بود، وارد شهر مدينه شد.

در آن کاروان، برده‌ها و کنيزان زيادي براي فروش وجود داشتند و اين بانوي بزرگوار نيز در آن کاروان، به عنوان يکي از کنيزان فروشي حضور داشتند.

همچنين در منابع مربوطه آمده است: آن بانوي بزرگوار، به هنگام ورود کاروان به شهر مدينه، به شدت بيمار بوده‌اند، به گونه‌اي که صاحب کاروان، او را از کنيزان فروشي ديگر جدا کرده بود و به همين خاطر هم بود که وقتي امام کاظم(ع) براي بار اول، جهت خريداري کردن وي به آن کاروان سر زد، صاحب کاروان آن بانو را به وي نشان نداد و يا حتي وقتي که بعداً امام(ع) از صاحب کاروان، او را خريداري کرد، اصحاب و ياران امام(ع) از اينکه آن حضرت، يک کنيز بيماري را با آن همه اصرار و قيمت بالا، خريداري کرد، تعجب کردند.

نجمه خاتون در بحبوحه شرايط سخت سياسي وارد مدينه شد

*اوضاع شهر مدينه و منزل امام کاظم(ع) به هنگام ورود کاروان به شهر :

ـ کاروان مربوط به آن بانوي طاهره، در سال 147 هجري قمري وارد شهر مدينه شد و از طرفي ديگر، چنان‌که در منابع تاريخي ذکر شده است، وجود نازنين امام صادق(ع)، در سال 148 هجري قمري، يعني تقريباً يک سال پس از ورود اين کاروان به شهر مدينه، توسط زهري که از ناحيه حکومت عباسي به او خورانده شد، مسموم و به شهادت رسيد.

به همين خاطر، وقتي آن بانوي مکرمه وارد شهر مدينه شد، هنوز امر خطير امامت و ولايت امت، به امام کاظم (ع) منتقل نشده بود، اين دوره از تاريخ اسلام، چنان‌که در منابع معتبر تاريخي آمده است، در واقع پر آشوب‌ترين و پر فتنه‌ترين دوره تاريخ اسلام به حساب مي‌‌آيد.

در اين دوره از تاريخ، دو خاندان فاسد بني‌اميه و بني‌عباس در دسته‌ها و جناح‌هاي مختلف، به شدت رو در روي هم قرار گرفته‌ بودند و جنگ‌ها و خونريزي‌هاي زيادي، ‌هر روز به گوش مردم مسلمان مي‌رسيد.

بني اميه که قريباً تا چند دهه قبل از اين، به اوج قدرت و سلطنت بر ممالک عربي دست يافته بودند و ظلم و ستم آنها در حق شيعيان و علويان به اوج خود رسيده بود، هم‌اکنون به بهانه مقابله با دشمن سرسخت خود، يعني خاندان بني‌عباس، از کشتن علويان و شيعيان و مردمان مظلوم، هيچ ابايي نداشت و براي دفاع از قدرتي که در دست داشت، دست به هر فتنه‌اي مي‌زد.

در اواخر عمر شريف امام صادق(ع) بني عباس بر بني‌اميه غالب شدند و توانستند قدرت را از چنگ آنان بيرون بياورند و سرانجام، منصور عباسي که حاکمي بسيار ظالم و مستبد و فاسد بود، بر اريکه سلطنتي تکيه زد و آن‌گاه همه کينه‌ها و عداوت‌هاي خاندان عباسي را از علويان و خاندان اهل‌بيت(ع) ظاهر ساخت و تا مي‌توانست به ظلم و ستم در حق آنان و به قتل و کشتارشان اقدام کرد.

بنابراين در اين دوره از تاريخ،‌ خانه امام(ع) کاملاً تحت نظارت و محاصره دستگاه فاسد حکومتي بود، به گونه‌اي که کوچکترين ارتباط اصحاب و ياران و علويان با اين خانه، تحت کنترل بود و معمولاً به قتل و اسارت اصحاب مي‌انجاميد.

مادر امامان هفتم و هشتم از اهالي اندلس بودند

*مادر امام کاظم(ع) نيز از اهالي اندلس بودند:

ـ مادر امام کاظم(ع)، حميده خاتون در ابتدا کنيزي بودند که از منطقه‌اي از مناطق شمال آفريقا و از حوالي اندلس (اسپانياي فعلي) از قومي از اقوام بربر، براي فروش وارد مدينه شده بود و وجود نازنين امام باقر(ع) او را خريداري کردند و سپس او را به همسري فرزند معصومش امام صادق(ع) در آوردند.

اين زن در واقع، معلم و مربي بانو تُکتَم، مادر حضرت معصومه(س) نيز به شمار مي‌رود و در حقيقت به نوعي، هم‌ولايتي آن بانو نيز محسوب مي‌شود؛ چرا که هر دو بانوي بزرگوار از همان حوالي اندلس و نَوب (از نواحي شمال آفريقا) به عنوان کنيز، به مدينه آورده شده بودند و سپس از قضاي لطف ‌آميز پروردگار متعال، ‌افتخار ورود به منزل امام معصوم(ع) را کسب کردند و در نهايت، به نکاح بهترين مخلوقات روي زمين در آمده‌اند.

*حميده خاتون، از کنيزي تا بزرگترين عالمه دين:

بانو حميده خاتون زني بسيار دانشمند، فقيه، عالمه و آشنا با معارف بلند ديني بود، او به بسياري از احاديث معصومين (ع)، به ويژه نسبت به احاديث صادر شده از زبان مبارک امام صادق(ع) آگاه بود و حتي به نشر و ترويج و نقل احاديث آن امام بزرگوار به خصوص در ميان بانوان مسلمان مي‌پرداخت.

مرحوم شيخ عباس قمي، صاحب کتاب مشهور مفاتيح الجنان در کتاب ديگرش منتهي الآمال چنين مي‌نويسد: آنچه بر من از برخي روايات مفهوم شد، آن است که آن مخدره، چندان فقيهه و عالمه نسبت به احکام و مسائل دين بوده است که وجود نازنين حضرت صادق(ع) زن‌هاي جامعه را که در مسائل ديني از آن حضرت سئوال مي‌کردند، به آن بانوي مکرمه ارجاع مي‌دادند تا مسائل خود را از او سوال کنند.

رؤياي صادقانه امام کاظم(ع) قبل از ازدواج

*ماجراي آن رؤياي صادقانه‌اي که امام موسي کاظم(ع) قبل از ورود نجمه خاتون به مدينه ديدند:

ـ برخي از محدثين و مؤرخين در منابع مربوط به زندگاني امام کاظم و يا امام رضا(ع) نوشته‌اند؛ در همين اوضاع و زمان بود که وجود نازنين امام کاظم(ع) در شبي از شب‌ها، جد اعلاي خود حضرت رسول اکرم(ص) و همچنين جد بزرگوارش حضرت علي(ع) را در خواب ديد که آن دو حضرت، پارچه‌اي ابريشمي به همراه خود داشتند و وقتي آن را باز کردند، در ميان آن پيراهني بود که آن را به دستان مبارک امام کاظم(ع) دادند و امام(ع) وقتي آن پيراهن را نگريست، ديد که عکس دختري نوراني و خوش‌سيما بر روي آن نقش بسته است.

آن‌گاه حضرت رسول اکرم(ص) و حضرت اميرالمومنين(ع) خطاب به آن حضرت فرمودند: اي موسي، بدان که از اين کنيز، بهترين انسان‌هاي روي زمين براي تو متولد خواهد شد و سپس فرمودند: «اي موسي! هرگاه که آن مولود به دنيا آمد، نام او را علي بگذار».

و فرمودند: (اي موسي) همانا خداوند متعال به واسطه آن مولود "يعني وجود نازنين امام علي بن موسي الرضا(ع)" عدالت و رأفت و رحمت خود را براي خلائق خود آشکار خواهد کرد؛ خوشا به حال کسي که او را تصديق کند و واي بر حال آن‌که با او دشمني کرده و او را تکذيب کند.

*ماجراي ورود بانو تکتم به خانه امامت :

ـ «هاشم بن احمر» راوي اين ماجرا، قضيه را چنين تعريف مي‌کند:

روزي امام کاظم(ع) مرا به حضور خود طلبيدند و از من سوال کردند: آيا خبر داري که به تازگي کارواني از حوالي مغرب کنيزاني براي فروش وارد مدينه کرده است؟

من عرض کردم: نه فدايت شوم، من خبر ندارم.

آن‌گاه امام (ع) فرمودند: چرا، به تازگي کارواني وارد شهر شده است، آماده شو، تا نزد آن کاروان برويم.

پس من به همراه آن حضرت راه افتاديم و آن کاروان را در شهر پيدا کرديم، وقتي از صاحب کاروان سوال کرديم، فهميديم که تنها هفت کنيز از آن کاروان باقي مانده است و فعلاً به فروش نرسيده‌اند.

صاحب آن کاروان، وقتي قصد قصد امام (ع) را براي خريد کنيز متوجه شد، همه آن ده کنيز را يک يک به آن حضرت نشان داد، ولي امام (ع) هيچ کدام از آنها را نخواست و گويا به دنبال يک کنيز خاصي مي‌گشت، پس، از آن مرد پرسيد: آيا کنيز ديگري به همراه داري؟

آن مرد گفت: نه، کنيز ديگري ندارم.

آن حضرت فرمودند: چرا، بايد کنيز ديگري هم به همراه داشته باشي!

من از اين سخن امام تعجب کردم تا اينکه پس از چندين بار پرسش امام(ع)، سرانجام آن مرد گفت: به خدا، من هيچ کنيز ديگري به همراه ندارم، مگر يک کنيزي که هم اکنون بيمار است و به درد شما نمي‌خورد.

امام(ع) فرمودند: همان کنيز را براي من بياور.

برده فروش از آوردن آن کنيز امتناع مي‌کرد و من تعجبم از اين اصرار امام، رفته رفته زيادتر مي‌شد.

پس از آن‌که چندين مرتبه آن برده فروش، حرف امام(ع) را زمين انداخت، آن حضرت به منزل خود برگشت، ولي فرداي آن روز دوباره مرا به سراغ آن مرد فرستاد تا به هر قيمتي که شده،‌ آن کنيز را براي او خريداري کنم.

پس من دوباره نزديک آن کاروان رفتم و پيغام امام(ع) را به صاحب کاروان رساندم، آن مرد در پاسخ گفت: مانعي نيست، ولي بدان که قيمت آن کنيز بسيار گران است.

من پس از آن‌که ديدم، آن مرد روي حرفش محکم ايستاده است، گفتم: مشکلي ندارد و بالاخره با بهايي بسيار زيادتر از بهاي يک کنيز معمولي، او را خريداري کردم.

اما در همان موقعي که مي‌خواستم آن کنيز را به منزل امام(ع) ببرم، آن مرد مرا صدا زد و از من پرسيد: راست بگو، آن مردي که ديروز همراه تو بود، چه کسي بود؟

من گفتم: او مردي از بني هاشم بود.

پرسيد: از کدام سلسله بني‌هاشم؟

گفتم: همين اندازه بدان که او از بزرگان دين اسلام است.

آن‌گاه آن مرد گفت: من نمي‌دانم که او چه کسي است، ولي بدان که من اين کنيز را از دورترين بلاد غرب خريداري کرده‌ام، روزي زني از اهل کتاب، اين کنيز را ديد و از من پرسيد: اين کنيز را از کجا آورده‌اي؟

من به او گفتم: من اين کنيز را براي خودم خريده‌ام و قصد فروش آن را ندارم.

گفت:‌ چنين کنيزي سزاوار نيست که در نزد امثال تو باشد، بلکه بايد اين کنيز نزد بهترين مرد روي زمين باشد و همانا از آن مرد، ‌پسري به وسيله اين کنيز به دنيا خواهد آمد که اهل مشرق و مغرب زمين، همگي از او اطاعت کنند.

هشام مي‌گويد: من آن موقع، معني کلام او را نفهميدم، ولي بعداً که امام(ع)، آن رؤياي خود و همچنين علت خريداري آن کنيز را براي من بيان کرد، فلسفه آن را متوجه شدم.

سپس هشام مي‌گويد: آن‌گاه من آن کنيز را به منزل امام کاظم (ع) بردم، وقتي به خانه آن حضرت رسيدم، ديدم که آن حضرت با اصحاب خود نشسته‌اند و مشغول بحث و گفتگو هستند.

پس من سلام کردم و همه ماجرا را که آن برده فروش به من گفته بود، براي آن حضرت بازگو کردم، آن‌گاه يکي از اصحاب امام(ع)، فلسفه خريد آن کنيز را از خود آن حضرت سوال کرد

آن حضرت در جواب فرمودند: به خدا سوگند که من اين کنيز را جز به فرمان خداوند متعال خريداري نکردم و همانا از طرف خداوند متعال، من به خريد او، امر شدم.



:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: امام رضا,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 10:43



سخن28

دو شنبه 12 شهريور 1391

يا غفار

رسول اکرم صلي الله عليه واله و سلم:

از قرض گرفتن بپرهيزيد، زيرا اندوه شب است و خواري روز.

امام هادي عليه‌السلام:

نعمتها را به خوبي در اختيار ديگران قرار دهيد و با شکرگزاري از آنها،نعمت را افزايش دهيد.

پروردگار  دنيا را سراي آزمايش ساخته و آخرت را سراي رسيدگي.

فقر يعني آزمندي نفس و نا اميدي بسيار.

مردم در دنيا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند.

حکمت اثري بر دلهاي فاسد نمي‌گذارد.

فروتني آن است که با مردم چنان کني که دوست داري با تو چنان باشند.

سخن 27   سخن 26 سخن 25 سخن24 سخن 23 سخن 22 سخن21 سخن20 سخن19 سخن 18 سخن17 سخن16 سخن 15 سخن14 سخن 13 سخن12 سخن11 سخن10 سخن9 سخن8 سخن 7 سخن 6 سخن5 سخن4 سخن3 سخن2 سخن1



:: موضوعات مرتبط: قصه و قاصدك، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: امام هادي,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 12:39



توان

دو شنبه 21 تير 1391

بنام قادر متعال

 

در سراشيبي عشق افتاده ولي نمي‌داند اين شيب يعني چه، غمي که تمام وجودش را گرفته مثل خوره بر جان اوست.

لکنت زبان هم خود يک غوز بر مشکلات افزوده است! با اين تفاسير چگونه خود را به قلعه برساند.

ديگراني به او سنگ مي‌زنند تا پشيمان شود از آمدن شايد هم رفتن، راهي که انتخاب کرده راهي آسان مي‌نمود که مي‌شود آنرا طي کرد اما دست‌اندازي در کارش را قبلا تصور نمي‌کرد اما امروز يک معضل بزرگ در پيش روي اوست.توان و اميد

وقتي که در تقلاي شکست نخوردن هستي وقتي که ديگر آخرين رمق‌هاي خود را براي نرسيدن پشت‌ات بکار مي‌گيري انگار اميد نقطه‌اي است که بايد از دست ندهي، بايد به خود اميدوار باشي و تلاش کني تلاش خود يک موفقيت بزرگ است انسانهاي بزرگ از نا اميدي فرار کرده‌اند و به دامن تلاش خود جهيده‌اند!

گوشه‌اي دنج مي‌خواهي براي چه خود خلوت خويش شو کار تمام است تو پيروزي اگر فکرش را بکني که هرکس به اندازه توان خود تلاش کرده است و چيزي کم نگذاشته پيروز است و موفق تو موفق هستي چون بر خود واجب کردي که تا آخرين توان و قدرت خود مقاومت کني، خيال مي‌کني حريف تو نقطه ضعف ندارد مسلم دارد هرچند تو از آن خبر نداشته باشي!

اين هم بلايي است ما را ناآگاهي و بي‌اطلاعي! مگر دانستن را نمي‌خواستي، اين بدست نمي‌آيد مگر جستجو و يافتن مگر پيگير بودن و رحمت کشيدن با اين کوشش خواهد بود که بدست خواهد آمد بي رنج گنج ميسر نمي‌شود را مگر فراموش کرده‌ايم، هرگز! چنين نيست که فراموش کرده باشيم! گاهي باورمان براي بعضي امور ساده قوي است و براي امور مشکل ضعيف در حالي که باورما بايد براي انجام امور سخت بايد قوي باشد.

زندگي پستي و بلندي بسيار در جلو ما مي‌گذارد چگونگي رد شدن از آن يک طرح مي‌خواهد ما در اين مسير بايد براي هر ماه گاهي هفته و گاه روز و شايد هم ساعت نياز به طراحي داريم

گاهي بايد طرح کلي را کمي عوض کنيم نه اهداف را فراموش کنيم

طرح اگر قرار است ما را به هدف نرساند طرح نيست يک باتلاق است ما بايد اين کج راه‌ها را بشناسيم و در آن گرفتار نشويم اهداف را هميشه در پيش روي خود آينه‌وار نگهداريم اگر چنين کرديم موفق خواهيم شد ورنه هميشه در اينکه چه کنيم گرفتاريم و رهايي از آن ممکن نيست!

راستي هنوز براي بخاک رسيدن مرددي نيک بينديش بيش از آنچه تو براي نشکستن خرج مي‌کني حريف براي شکست تلاش دارد پس تو در مقاومت سرفراز خواهي شد چون او تندتر از تو خسته خواهد شد

چرا منتظري که تکي را جواب دهي گاهي خود تک بزن

آخر هميشه جواب دادن وقت بيشتري مي‌برد تا يک تک که توان حريف را ذايل مي‌کند

چقدر دوست داشتني هستي وقتي در حال سعي خود بسوي هدف عرق مي‌ريزي

فکرش را کرده‌اي که قطرات عرق‌ات همچون مرواريد بل بيشتر ارزش دارد

چه کسي قدر آن را مي‌داند

همه کساني که دوستشان داري و کساني که دوست‌ات دارند

براهي که انتخاب کرده‌اي خوب نگاه کن بي‌انديش و در طراز يک ان بسوي جلو حرکت کن و هيچ از تنگي و پيچ واهمه نکن

من مي‌بينم که از همه مشکلات گذشته‌اي و چه شيرين موفقيت را بغل زده‌اي... .



:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، علی اکبری، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: سعي,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 12:36



دادرسي نيست مرا

دو شنبه 14 تير 1391

با حي

به تو دل بستم و غير تو کسي نيست مرا
جز تو اي جان جهان دادرسي نيست مرا


عاشق روي توام اي گل بي مثل و مثال
به خدا غير تو هرگز هوسي نيست مرا


با تو هستم ز تو هرگز نشدم دور ولي
چه توان کرد که بانک جرسي نيست مرا


پرده از روي بينداز به جان تو قسم
غير ديدار رخت ملتمسي نيست مرا


گر نباشد برم اي پردگي هر جايي
ارزش قدس چو بال مگسي نيست مرا


مده از جنت و از حور و قصورم خبري
جز رخ دوست نظر سوي کسي نيست مرا

شعر: امام خميني(ره)

ظهور

 چشم يعقوب به ديدار تو حيران مانَد
يوسف از حسن تو انگشت به دندان مانَد

پرده بردار که از شرم تماشاي رخت
تا صف حشر ، قمر سر به گريبان مانَد

 برتر و بهتر و زيباتر و پاکيزه تري
که بگويم گل روي تو به رضوان مانَد

هر که بر سلسله عشق تو تسليم نشد
گردنش بسته به قلاده شيطان مانَد

اين عجب نيست که تا حشر به ياد لب تو
خضر در آب بقا باشد و عطشان مانَد

گرچه در ديده ما تاب تماشاي تو نيست
مهر در ابر روا نيست که پنهان مانَد

همه شب بر سر آنم که ز راه آيي و من
جان نثار قدمت سازم اگر جان مانَد

يوسف مصر ولا بيشتر از اين مگذار
چشم يعقوب به دروازه کنعان مانَد

چند بايد ز فراق تو به حبس دل ما
ناله بي کسي عترت و قرآن مانَد

به پريشاني بنده نگه‌اي کن مگذار
بيش از اين ملت اسلام پريشان مانَد

منبع: اشعار مذهبي



:: موضوعات مرتبط: قصه و قاصدك، اخلاقي و مذهبي، علمي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: امام خامنه اي,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 12:34



شهادت در حبس

چهار شنبه 27 خرداد 1391

يا حي

بمناسبت شهادت امام موسي كاظم عليه السلام

امام موسى الكاظم عليه السلام بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق(ع) (148 ه.ق.) در بيست سالگى به امامت رسيد و 35 سال رهبرى و ولايت شيعيان را بر عهده داشت. بدين ترتيب ايشان 55  سال بيشتر عمر نكرده‌اند.

ابوالحسن موسي بن جعفر (ع) امام هفتم از ائمه اثني عشر(ع) ونهمين معصوم از چهارده معصوم (ع) تولد آن حضرت در ابواء(محلي ميان مكه و مدينه) به روز يكشنبه 7 صفر سال 128 يا 129 ق واقع شد.

 به جهت كثرت زهد و عبادتش معروف به (العبد الصالح) و به جهت علم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به (الكاظم) گرديد. آن حضرت به كنيه هاي ابو ابراهيم و ابو علي نيز معروف بوده است. مادر آن حضرت حميده كنيزي از اهل مغرب يا اندلس (اسپانيا) بوده است و نام پدر حميده را صاعد مغربي (بربري) گفته اند ..... برادران ديگر امام از اين بانو اسحاق و محمد ديباج بوده اند. امام موسي الكاظم (ع) هنوز كودك بود كه فقهاي مشهور مثل ابوحنيفه از او مسئله مي پرسيدند و كسب علم مي كردند

  چگونگي به امامت رسيدن آن حضرت:

در زمان حيات امام صادق (ع) كساني از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ايشان اسماعيل امام خواهد شد. اما اسماعيل در زمان حيات پدر از دنيا رفت ولي كساني مرگ او را باور نكردند و او را همچنان امام دانستند پس از وفات حضرت صادق (ع) عده اي چون از حيات اسماعيل مأيوس شدند پسر او محمد بن اسماعيل را امام دانستند و اسماعيليه امروز بر اين عقيده هستند و پس از او پسر او را امام مي دانند و همينطور به ترتيب و به تفضيلي كه در كتب اسماعيليه مذكور است.

پس از وفات حضرت صادق (ع) بزرگترين فرزند ايشان عبدالله نام داشت كه بعضي او را عبدالله افطحمي دانند اين عبدالله مقام و منزلت پسران ديگر حضرت صادق (ع) را نداشت و به قول شيخ مفيد در (ارشاد) متهم بود كه در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگترين برادرانش از جهت سن و سال بود ادعاي امامت كرد و برخي نيز از او پيروي كردند اما چون ضعف دعوي و دانش او را ديدند روي از او برتافتند و فقط عده قليلي از او پيروي كردند كه فطحيه موسوم هستند.

برادر ديگر امام موسي كاظم (ع) اسحق كه برادر تني آن حضرت بود به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود اما برادرش موسي كاظم (ع) را قبول داشت و حتي از پدرش روايت مي كرد كه او تصريح بر امامت آن حضرت كرده است.

برادر ديگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردي سخي و شجاع بود و از زيديه جاروديه بود و در زمان مامون در خراسان وفات يافت اماجلالت قدر و علو شأن و مكارم اخلاق و دانش وسيع امام موسي كاظم (ع) بقدري بارز و روشن بود كه اكثريت شيعه پس از وفات امام صادق (ع) به امامت او گرويدند و علاوه بر اين بسياري از شيوخ و خواص اصحاب حضرت صادق (ع) مانند مفضل ابن عمر جعفي و معاذين كثير و صغوان جمال و يعقوب سراج نص صريح امامت حضرت امام موسي الكاظم (ع) را از امام صادق (ع) روايت كردند و بدين ترتيب امامت ايشان در نظر اكثريت شيعه مسجل گرديد.

 ـ شخصيت اخلاقي:

 او در علم و تواضع و مكارم اخلاق و كثرت صدقات و سخاوت و بخشندگي ضرب المثل بود. بران و بدانديشان را با عفو و احسان بيكران خويش تربيت مي فرمود.

 شبها بطور ناشناس در كوچه هاي مدينه مي گشت و به مستمندان كمك مي كرد. مبلغ دويست، سيصد و چهارصد دينار در كيسه ها مي گذاشت و در مدينه ميان نيازمندان قسمت مي كرد. صرار (كيسه ها) موسي بن جعفر در مدينه معروف بود. و اگر به كسي صره اي مي رسيد بي نياز مي گشت معذلك در اطاقي كه نماز مي گذارد جز بوريا و مصحف و شمشير چيزي نبود.

  ـ برخورد حاكمان سياسي معاصر با امام:

مهدي خليفه عباسي امام را در بغداد بازداشت كرد اما بر اثر خوابي كه ديد و نيز تحت تأثير شخصيت امام از او عذرخواهي كرد و به مدينه اش بازگرداند گويند كه مهدي از امام تعهد گرفت كه بر او و فرزندانش قيام نكند اين روايت نشان مي دهد كه امام كاظم (ع) قيام را در آن زمان صلاح و شايسته نمي دانسته است و با آنكه از جهت كثرت عبادت و زهد به (العبد الصالح) معروف بوده است بقدري در انظار مردم مقامي والا و ارجمند داشته است كه او را شايسته مقام خلافت و امامت ظاهري نيز مي دانستند و همين امر موجب تشويش و اضطراب دستگاه خلافت گرديده و مهدي به حبس او فرمان داده است.

 ـ زمخشري در (ربيع الابرار) آورده است كه هارون فرزند مهدي در يكي از ملاقاتها به امام پيشنهاد نمود فدك را تحويل بگيرد و حضرت نپذيرفت وقتي اصرار زياد كرد فرمود مي پذيرم به شرط آن كه تمام آن ملك را با حدودي كه تعيين مي كنم به من واگذاري، هارون گفت حدود آن چيست؟ امام فرمود يك حد آن به عدن است حد ديگرش به سمرقند و حد سومش به افريقيه (آفريقا) و حد چهارمش كناره درياي خزر است. هارون از شنيدن اين سخن سخت برآشفت و گفت: پس براي ما چه چيز باقي مي ماند؟ امام فرمود:
مي دانستم اگر حدود فدك را تعيين كنم آن را به مامسترد نخواهي كرد (يعني خلافت و اداره سراسر كشور اسلام حق منست) از آن روز هارون كمر به قتل موسي بن جعفر (ع) بست. در سفر هارون به مدينه هنگام زيارت قبر رسول الله (ص) در حضور سران قريش و روساي قبايل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا بن عم و اين را از روي فخر فروشي به ديگران گفت. امام كاظم (ع) حاضر بود و فرمود: السلام عليك يا رسول الله، السلام عليك يا ابت (يعني سلام بر تو اي پدر من)مي گويند هارون دگرگون شد و خشم از چهره اش نمودار گرديد.

   زندان نمودن امام و چگونگي شهادت:

درباره حبس امام موسي (ع) به دست هارون الرشيد شيخ مفيد در ارشاد روايت مي كند كه علت گرفتاري و زنداني شدن امام، يحيي بن خالد بن بر مك بوده است زيرا هارون فرزند خود امين را به يكي از مقربان خود به امام جعفربن محمد ابن اشعث كه مدتي هم والي خراسان بوده است سپرده بود و يحيي بن خالد بيم آن را داشت كه اگر خلافت به امين برسد جعفربن محمد را همه كاره دستگاه خلافت سازد و يحيي و بر مكيان از مقام خود بيفتند. جعفر بن محمد بن اشعث شيعه بود و قايل به امامت موسي (ع) و يحيي اين معني را به هارون اعلام مي داشت. سرانجام يحيي پسر برادر امام را به نام علي بن اسماعيل بن جعفر از مدينه خواست تا به وسيله او از امام و جعفر نزد هارون بدگويي كند. گويند امام هنگام حركت علي بن اسماعيل از مدينه او را احضار كرد و از او خواست كه از اين سفر منصرف شود. و اگر ناچار مي خواهد برود از او سعايت نكند. علي قبول نكرد و نزد يحيي رفت و بوسيله او پيش هارون راه يافت و گفت از شرق و غرب ممالك اسلامي مال به او مي دهند تا آنجا كه ملكي را توانست به هزار دينار بخرد. هارون در آن سال به حج رفت و در مدينه امام و جمعي از اشراف به استقبال او رفتند. اما هارون در قبر حضرت رسول (ص) گفت يا رسول الله از تو پوزش مي خواهم كه مي خواهم موسي بن جعفر را به زندان افكنم زيرا او مي خواهد امت ترا برهم زند و خونشان بريزد. آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بيرون بردند و او را پوشيده به بصره نزدوالي آن عيسي بن جعفربن منصور بردند.

 عيسي پس از مدتي نامه اي به هارون نوشت وگفت كهموسي بن جعفر در زندان جز عبادت ونماز كاري ندارد يا كسي بفرست كه او را تحويل بگيرد يا من او را آزاد خواهم كرد. هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربيع سپرد و پس از مدتي از او خواست كه امام را آزاري برساند اما فضل نپذيرفت و هارون او را به فضل بن يحيي بن خالد برمكي سپرد. چون امام در خانه فضل نيز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنيدن اين خبر در خشم شد و آخر الامر يحيي امام را  به سندي بن شاهك سپرد و سندي آن حضرت را در زندان مسموم كرد و چون آن حضرت از سم وفات يافت سندي جسد آن حضرت را به فقها و اعيان بغداد نشان داد كه ببيند در بدن او اثر زخم يا خفگي نيست. بعد او را در باب التبن در موضعي به نام مقابر قريش دفن كردند. كاظمين زيارتگاه عاشقان آن امام همام

تاريخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر يا پنجم يا بيست و پنجم رجب سال 183 ق در 55 سالگي گفته اند.

 

نجمه همسر امام:

 

 نجمه , مادر بزرگوار امام رضا(ع ) و از زنان مومنه , پارسا, نجيب و پاكيزه بود.حميده ، همسر امام صادق (ع )، او را كه كنيزى از اهالى مغرب بود، خريد و به منزل برد.

نجمه در خانه امام صادق (ع )، حميده خاتون را بسيار احترام مى كرد و به خاطر جلال و عظمت او، هيچ گاه نزدش نمى نشست !روزى حميده در عالم رويا، رسول گرامى اسلام (ص )را ديد كه به او فرمودند:اى حميده ! نـجـمـه را به ازدواج فرزند خودموسى درآور زيرا از او فرزندى به دنيا خواهد آمد كه بهترين فرد روى زمين باشد.پس از اين پيام ، حميده به فرزندش امام كاظم (ع ) فرمود: پسرم !.نـجـمـه بانويى است كه من هرگز بهتر از او را نديده ام ، زيرا در زيركى و محاسن اخلاق ، مانندى ندارد.من او را به تو مى بخشم ، تو نيز در حق او نيكى كن .ثـمـره ازدواج امـام مـوسـى بـن جعفر(ع ) و نجمه ، نورى شد كه در شكم مادر به تسبيح و تهليل مـشـغـول بـود و مـادر از آن ، احـسـاس سنگينى نمى كرد وچون به دنيا آمد، دست ها را بر زمين گذاشت ، سر را به سوى آسمان بلندكرد و لب هاى مباركش را به حركت درآورد: گويا با خدايش رازو نيازمى كرد.پس از تولد امام هشتم (ع )، اين بانوى مكرمه با تربيت گوهرى تابناك ، ارزشى فراتر يافت .

  فرزندان امام:

بنا به گفته شيخ مفيد در ارشاد امام موسي كاظم (ع) سي و هفت فرزند پسر و دختر داشت كه هيجده تن از آنها پسر بودند و علي بن موسي الرضا (ع) امام هشتم افضل ايشان بود از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسي و محمد بن موسي و ابراهيم بن موسي بودند. يكي از دختران آن حضرت فاطمه معروف معصومه سلام الله عليها است كه قبرش در قم مزار شيعيان جهان است. عدد اولاد آن حضرت را كمتر و بيشتر نيز گفته اند.

   تأثير علمي آن بزرگوار:

 

امام هفتم (ع) با جمع روايات و احاديث و احكام و احياي سنن پدر گرامي و تعليم و ارشاد شيعيان، اسلام راستين را كه با تعاليم و مجاهدات پدرش جعفر بن محمد (ع) نظم و استحكام يافته بود حفظ و تقويت كرد و علي رغم موانع بسيار در راه انجام وظايف الهي تا آنجا پايداري كرد كه جان خود را فدا ساخت.

 

سخناني از آن امام معصوم عليه السلام:

عَونُكَ لِلضَّعيفِ أفضَلُ الصَّدَقَةِ؛

 كمك كردن تو به ناتوان، بهترين صدقه است.

لَو كانَ فِيكُم عِدَّةُ أهلِ بَدرٍ لَقامَ قائمُنا؛

 اگر به تعداد اهل بدر (مؤمن كامل) در ميان شما بود، قائم ما قيام مي‌كرد.

لَيسَ مِنّا مَن لَم يُحاسِب نَفسَهُ في كُلِّ يَومٍ؛

 كسى كه هر روز خود را ارزيابى نكند، از ما نيست.

ما مِن شَى‏ءٍ تَراهُ عَيناكَ إلّا و فيهِ مَوعِظَةٌ؛

 در هر چيزى كه چشمانت مي‌بيند، موعظه‌‏اى است.

مَن كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَف َّ اللَّهُ عَنهُ عَذابَ يَومِ القِيامَة؛

هر كس خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب خود را در روز قيامت از او باز مي‌دارد.

 مبادا حريم ميان خود و برادرت را (يكسره) از ميان ببرى؛ چيزى از آن باقى بگذار؛ زيرا از ميان رفتن آن، از ميان رفتن شرم و حيا است.

 

خداي متعال براي هدايت مردم دو «حجت» قرار داده است، حجت آشکار و حجت پنهان. حجت آشکار، رسولان و پيامبران و امامان عليهم السلام هستند و حجت پنهان، عقل هاي مردم است.
بخيل کسي است که در آنچه خداوند عزوجل بر او واجب فرموده بخل ورزد و از انجام آن خودداري کند.
حضرت به قبري نگريست و فرمود «زندگي دنيا که سرانجامش اين باشد، شايسته آن است که از آغاز نسبت به آن زهد و بي رغبتي ورزند و از پايانش بترسند.
کسي که مردانگي ندارد، دين ندارد و کسي که عقل ندارد، مردانگي ندارد. باارزش ترين مردم کسي است که دنيا را براي خود ارزش نداند.



:: موضوعات مرتبط: مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: امام موسي كاظم,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 6:54



كوشش

چهار شنبه 25 خرداد 1391

بنام هستي بخش

راه دوري نرفته‌ام ولي انگار سالهاست که دارم پياده‌روي مي‌کنم در بيابان تنها و بدون هيچ زادي براي خودم چنين کابوسي وحشتناک است ولي انگار واقعي است

تنها همينجا در يک دشت برهوت، قدمهاي سست، راه دور، اميد از دست رفته، سرابي نه چندان دور چشمک مي‌زند

مي‌توان رفت قدرتم هست ولي چشمانم بيشتر برايم يک جادوگر شده‌اند بجاي نشان دادن به خيالاتم کمک مي‌کنند انگار فرسنگها بايد رفت بدون هيچ

باز در اين تنگه بين دو کوه چون مشکلات و گرفتاريهاي زندگي گير کرده‌اي بايد چاره بي‌انديشي مثل اين است که انديشه در تو نيست، خالي خالي است

براي چندمين بار از روي زمين بلند مي‌شوم گوشه‌اي را پيدا کنم و از اين بي‌درماني رهايي يابم مي‌گويند بايد اميد داشت، اميد تنها نيروي برنده است در همه طول

از ديواري که سدم شده مي‌گذرم، همچون موري که از تکه سنگي خود را رد مي‌دهد باز هم ديوار، ديواري از پشت ديوار ديگر سرک مي‌کشد انگار نه انگار که من بايد برسم راه نرسيدن را نشان مي‌دهد بازهم حرکت باز هم گذشتن

تنها براي بودن، براي اثبات شدن، براي گذشتن از چهارسوي دنيا براي کوچک نشان دادن دنيا، کافي است به آسمان نگاه کني، چرا اينقدر در خود فرو رفته بودم آسمان خيلي فراخ است از همه آنچه که فکر مي‌کردم کمي جلوتر چشمه‌اي است ، آبي زلال و خنگ، سايه‌اي گسترده از درختان نارون ، تاک ، انار، شمشاد، رز، آقاقيا و کاج و سروسعي و تلاش و کوشش

مقصد را نبايد گم نمود نشستن در اين جاي باصفا خوب مي‌نمايد ولي از رسيدن بازت مي‌دارد بايد کوشيد بايد رفت تا رسيد ، مقصد اينجا نيست مقصد جايي در آرزوهاي‌ات است که براي رسيدن به آن جز رفتن و دست از کار و کوشش نکشيدن راهي ندارد گريزي از سعي و کوشش بي‌وقفه نيست براي اوج بودن و به قلعه رسيدن زحمت مي‌خواهد چون از پا افتادي خيزان بايد رفت

مهم رفتن است بسوي مقصد ، دشواريها وقت نائل شدن محو مي‌شوند انگار که اصلاً نبوده‌اند، آنقدر در رفتن غرق شو که ناهمواريها را نبيني، چنان قدم بردار که استواري‌ات را به رخ بکشي چنان باشد که آفريده شده‌اي.

أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى‏ *38* هيچ کس بار ديگرى را به عهده نخواهد گرفت.
وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى‏*39*و اين‏که براى انسان جز آنچه تلاش کرده بهره‌اي  نيست.
وَأَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى‏ *40*  و اين‏که تلاش و سعى او را به زودى به وى بنمايند.
ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَآءَ الْأَوْفَى*41* سپس جزاى کامل آن را به او بدهند.

نجم(38-41)‏



:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، علی اکبری، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: سعي,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 6:53



سخن26

سه شنبه 9 خرداد 1391

یا رحیم

هر کس که مرتکب اشتباهی نشده دست بکاری هم نزده و کار نو و جدیدی هم انجام نداده!

فردوسی: خرد و دانش دانا در گفتار او آشکار می‌شود.

پاسکال: دنیا سراسر زیبایی و کمال است و ما کمتر متوجه آن هستیم.

بزرگمهر: خردورزان همیشه به راه آزادگان و راستان می‌روند.

سقراط: فاش نکردن اسرار مردم، دلیل کرامت و بلند همتی است.

بایزید بسطامی: یا خود را چنان نشان بده که هستی، یا چنان باش که می‌گویی.

شریعتی: لحظه را می‌گذراندیم تا به خوشبختی برسیم! غافل از اینکه خوشبختی در همان لحظه‌ها بود.

ابوعلی سینا: معلم نفس خود و شاگرد وجدان خویش باش.

سخن 25   سخن24   سخن 23   سخن 22    سخن21    سخن20   سخن19   سخن 18  سخن17   سخن16   سخن 15   سخن14   سخن 13  سخن12   سخن11  سخن10    سخن9   سخن8  سخن 7  سخن 6   سخن5   سخن4     سخن3    سخن2     سخن1   



:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: پندها,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 13:38



روز معلم مبارك

چهار شنبه 12 ارديبهشت 1391

يا اعلي

با تبريک روز و هفته معلم و گرامي داشت شهادت استاد شهيد آيةالله مطهري به جامعه بزرگ فرهنگي و ديگر هم‌وطنان عزيز

و شعر معلم زير از اعظم سبحاني تقديم به شما:

بوي گل بوي بهاران مي دهي
مثل شبنم بوي باران مي دهي
آبي استي مثل آرامش به من
درس خوبي درس ايمان مي دهي
يک بغل لبخند با فرفره
دست ما گل هاي خندان مي دهي
تو به من با لحن خوب کودکي
ياد ايام دبستان مي دهي
ياد ژاله ياد گلهاي غريب
مانده در اندوه گلدان مي دهي
روز باران و کتاب گمشده
ياد کبراي پريشان مي دهي
بوي خوبي بوي بودن بوي مهر
بوي لطف خاله مرجان مي دهي
آب بابا نان ندارد دست تو
خالي اما تو به من جان مي دهي
خوب مي دانم اگر دارا شوي
به تمام کودکان نان مي دهي
آشناي تشنگي هاي زمين
تو به شبنم چشم گريان مي دهي
در جهاني خالي از مهر و صفا
بوي بخشش بوي احسان مي دهي
برگ ها گر تر شد از اشک يتيم
دفتري از جنس باران مي دهي
ميرزاي کوچک قلب مني
بوي جنگل هاي گيلان مي دهي
ميهن خود را کنيم آباد را
ياد فرزندان ايران مي دهي


:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، قصه و قاصدك، علی اکبری، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: شهيد مطهري,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 11:47



سخن25

سه شنبه 29 فروردين 1391

يا لطيف

حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليه:

پاداش خوشرويي در برابر مومن، بهشت است و خوشرويي با دشمن ستيزه جو، انسان را از عذاب آتش باز مي‌دارد.

بهترين شما کسي است که در برخورد با مردم نرم‌تر و مهربان‌تر باشد و ارزشمندترين مردم کساني هستند که با همسرانشان مهربان و بخشنده‌اند.

همانا سعادتمند حقيقي کسي است که امام علي عليه السلام را در دوران زندگي و پس از مرگ دوست داشته باشد.

خداوند نيکي به پدر و مادر را واجب کرد تا مردم از خشم او در امان بمانند و دستگيري از خويشان را موجب افزايش عمر و سبب فزوني جمعيت و قدرت قرار داد.

کسي که عبادتهاي خالصانه خود را بسوي خدا بفرستد، پروردگار کريم، برترين مصلحت را بسويش روانه مي‌کند.

رب العالمين پرهيز از افترا و دشنام را براي دور شدن از لعنت واجب فرمود و دزدي را منع کرد تا مردمان راه عفت پويند.

سخن24   سخن 23   سخن 22    سخن21    سخن20   سخن19   سخن 18  سخن17   سخن16   سخن 15   سخن14   سخن 13  سخن12   سخن11  سخن10    سخن9   سخن8  سخن 7  سخن 6   سخن5   سخن4     سخن3    سخن2     سخن1   



:: موضوعات مرتبط: قصه و قاصدك، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: حضرت فاطمه,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 8:58



بهار

دو شنبه 7 فروردين 1391

 

يا ربيع آوربهار

بهار آمد که غم از دل برد، غم در دل افزون شد
چه گويم کز غم آن سرو خندان، جان و دل خون شد
گروه عاشقان بستند محمل ها و وارستند
تو داني حال ما واماندگان در اين ميان چون شد
گل از هجران بلبل، بلبل از دوريّ گل هر دم
به طرف
گلستان هر يک به عشق خويش مفتون شد

حجاب از چهره دلــــــــــــــدار ما، باد صبـا بگرفت

چـــــو من هر کس بر او يک دم نظر افکند، مجنون شد

بهــــــــار آمد، ز گلشن بــــــرد زرديها و سرديهــا

به يُمن خور، گلستان سبز و بستان گرم و گلگون شد

بهـــــــار آمــــــد، بهــــــار آمـــد، بهار گل‏عذار آمد

به ميخــــــواران عــاشق گو: خمار از صحنه بيرون شد

امام خميني(ره)



:: موضوعات مرتبط: قصه و قاصدك، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: امام خميني,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 7:55



سخن24

سه شنبه 11 اسفند 1390

يا حي

امام جواد عليه السلام:

خداوند چنانكه بر خشم بر زنان و كودكان خشمگين مي‌شود بر هيچ چيز ديگر چنين خشمگين نمي‌شود.

آنکس که به غير روي آورد خداوند به همان واگذارش مي‌کند.

فاش کردن کاري پيش از استوار کردن آن سبب تباهي آن مي‌شود..

فساد اخلاقي آدم بر اثر معاشرت با بي‌خردان است.

نيکوتر از شگفتي در گفتار اين است که سخن نگويي.

در کارها ثابت قدم باشيد تا کامياب و موفق شويد.

عالمان به سبب زيادي جاهلان غريبند.

توجه قلبي به پروردگار متعال بهتر و سزاوارتر است از خسته کردن اعضا با ظاهر عبادات.

سخن 23   سخن 22    سخن21    سخن20   سخن19   سخن 18  سخن17   سخن16   سخن 15   سخن14   سخن 13  سخن12   سخن11  سخن10    سخن9   سخن8  سخن ?  سخن ?   سخن?   سخن?     سخن3    سخن?     سخن1   



:: موضوعات مرتبط: قصه و قاصدك، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: امام جواد,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 10:43



ازدياد مرض

شنبه 1 اسفند 1390

يا شافي

فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزَادَهُمْ اللَّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا کَانُواْ يَکْذِبُونَ‏

در دلهاى منافقان، بيمارى است پس خداوند بيمارى آنان را بيافزايد. و براى ايشان عذابى دردناک است، به سزاى آنکه دروغ مي‌گويند.

10-بقره

در علم و معلوم به اين نکته اشاره شده که علم خدا چگونه است و اين خود تفاوت دارد با معلوم.

در اين آيه نيز يک نسبت قهري را به خود نسبت داده است نشان به اين است که آن امر و هر امر ديگري در دنيا و آخرت و همه عوالم بي سنت او نيست يعني همه امور در اراده و يد قدرت باري تعالي است.

ولي خداوند همه امور را با يک قاعده کلي در آميخته است اگر امر الف صورت گيرد نتيجه يک بدست خواهد آمد

اگر امر ب انجام شود نتيجه دو بدست آيد و.......

اين نيست که شما در نتيجه انجام امر الف که نتيجه قهري 1 را داراست به نتيجه 2 يا 3 و يا هر غير 1 ديگري برسيد! چون آنها خود نتيجه قهري امور ب و ج و د و .... هستند.

مگر اينکه! بخواهد عجزي بنمايش درآيد يا خيري بالاتري در اراده پروردگار صورت گيرد که در اينجا محل بحث نيست و در نوشته‌هاي معجزه خود مفصل بيان گرديده است

اينکه وقتي آب را تا 100 درجه سانتي‌گراد گرم کنيد بخار مي‌شود يک نتيجه قهري امر گرم نمودن آب است اما همين گرما در آهن نتيجه ديگري حاصل مي‌کند مسلم است آهن در 100 درجه گرما بخار نخواهد شد يا ذوب نمي‌گردد که خود شامل قانون ديگر است و نتيجه يک امر ديگرازدياد مرض

ترکيب اکسيژن و هيدروژن با نسبت يک به دو ايجاد آب است اين يک قاعده کلي است و خداوند قرار نيست که آنرا تغيير دهد يا تا زماني ثابت بعد از آن يک قانون ديگر را جايگزين آن نمايد اينها در عالم ثابت هستند.

پس در اين آيه پروردگار هستي يک امر حتمي را متذکر شده است که اگر در جان و دل کسي مرض (نفاق و دروغ و....) وارد شود فرد اگر درمان نشود مرض تکثير يافته و زياد مي‌شود.

نکته ظريف در اين راه يافتن مرض است بايد سعي زياد نمائيم که ميکروب وارد قلب نشود اگر شد که غذاي آماده و محل تکثير فراهم است! جاي محبت و گرمي دل است وقتي اين محل در اختيار ميکروب و مرض قرار گيرد رشد خواهد کرد و رذائل اخلاقي در آن جولان خواهند داد، همانطور که خوبي‌ها و اخلاق پسنديده در آن رشد مي‌يابند.

اين زياد شدن نتيجه قهري ورود آفت و مرض به يک جاي نرم و گرم و مناسب رشد است و جان انسان جنين جايي دارد بايد در دريچه قلب ودل و جان را مصون از ورود ميکروب نمود و گرنه ذره فاسد وارد شد بايد سريع آنرا خارج کرد و يا کشت وگر نه فرد مواظبت نکند و دلخوش باشد که اين ذره کاري از دستش بر نمي‌آيد و دچار غرور بي‌جا شده است و ميکروب کار خودش را خواهد کرد و بيماري گسترش بافته و مرض زياد مي‌شود.

اين آيه اشاره به نتيجه دارد نه اينکه خداوند مرض در قلب را زياد مي‌کند بلکه خداوند کسي را که مراقبت از جان و دل خود همت نمي‌کند اخطار مي‌دهد که اگر اين مراقبت نکنيد هرآينه اين نتيجه پيش مي‌ايد  اين حاصل چنين مراقبه نکردن خواهد بود.

البته ما از خداوند بايد همان خواست و اراده خواستن و توفيق را هم از او بخواهيم .

متذکر مي‌شود که اين فهم ناقص کلام الهي در حد حقير است و گر نه بسيار دارد معني در يک کلام اين آيه.

اگر به آيات قبلي اين آيه که افراد منافق و دروغگو را بيان داشته و در ادامه اين آيه نيز به امر دروغ تسريع شده مفهوم زياد شدن مرض و در آنها يک امر عادي مي‌نمايد به اين مفهوم که کساني نه اينکه مراقبت نمي‌کنند بلکه اسرار دارند که مرض وارد جان(قلب و جان و دل همه يک معني دارند و منظور تلمبه خون در بدن نيست) آنها شود و نفاق و دروغ و ديگر رذايل آنها آشکار است.

حالا خودمان از عقلمان سوال کنيم اگر وارد محيطي بشويم که فاسد است و محيط آلوده‌اي است و باعث مثلاً بيماري وبا مي‌شود آيا اگر گفته شود وارد نشويد و فردي بگويد من قوي‌تر از اين هستم که به وبا دچار شوم وقتي وارد شد اگر چند ميکروب وارد بدن او شد و فرد بدين علت که بدن قوي داشته و اين چند ميکروب ريز کاري از پيش نخواهند برد آيا در اينجا بيمار شدن او در آينده تقصير کيست مسلم خودش مقصر است اما افزايش و زياد شدن ميکروب از کجاست مسلم يک امر قهري است که حاصل رشد و تکثير بيماري در جاي مناسب است همه اين امور جز قاعده کلي است که خداوند بوجود آورده و سنت تغيير ناپذير حق.

مراقبت کردن يک امر اختياري است که از ذي‌شعور لازم است و اين اختيار باعث رشد و کمال است و گرنه چه کمالي متصور است وقتي همه در يک راه به اجبار در حرکت باشند.

بيماري روحي و بيماري جاني و جسمي در کليت يکسان هستند.

اگر فردي يکبار دروغ گفت و از اينکار پشيماني بعمل نياورد مراقبت که نکرده هيج بلکه به عمل خود هيچ تذکري نيز نداده است دريجه ورود بيماري را باز کرده ولي انسان مراقب وقتي به اين نقطه رسيد سريع پشيمان شده و خود را سرزنش کرده و هشدار مي‌دهد و مواظبت بعمل مي‌آورد که تکرار نشود. علماي عمل به مراقبه اينجا خود را مجازات هم مي‌کنند که اين باعث شود که مصونيت پيدا کنند مثلا روزه مي‌گيرند بخاطر اين مراقبت نکردن يا چند رکعت نماز بجا مي‌اورند و ... که همه باعث مي‌شود که رشد و کمال يافته و بيماري در آنها تکثير نشود.

نکته اشاره شده در آيات ديگري نيز اشاره شده‌اند که نشان مي‌دهد رشد و تکثير مخصوص بيماري تنها نيست بلکه اخلاق نيکو هم وقتي وارد قلب شوند رشد يافته و زياد مي‌شوند، همچون: علم، هدايت و ايمان، قابل افزايش معرّفى شده است. همانند: «زدنى علماً» 114طه، «زادتهم ايمانا» 2انفال و «زادهم هدى» 17محمد. همچنين برخى از امراض و اوصاف ناپسند مانند: رجس، نفرت، ترس و خسارت نيز قابل ازدياد دانسته شده‏‌اند. همانند:  «زادتهم رجساً» 125توبه و «زادهم نفوراً» 60فرقان و «مازادوکم الاّ خَبالاً» 47توبه و «ولا يزيد الظالمين الاّ خساراً» 82اسراء.

با توجّه به آيات مذکور، معلوم مي‌شود که سنّت خداوند و قانون کلي، آزادى دادن به هر دو گروه خير و شر است. «کلاّ نُمدّ هؤلاء و هؤلاء» 20اسراء.

توجه به اين اصل که همه امور از خداست و اين زياد شدن هم از اوست بلکه اينها همه از قوانين و سنت‌هاي الهي است ما بايد اينرا بدانيم نه اينکه نتيجه بگيريم که ما در اجبار هستيم و مرض زياد مي‌شود بله مرض زياد ميشود وقتي که قلب محل محبت و احسان و نيکي و جاي مهر و گرمي و صميمت در اختيار اغيار و امراض قرار گيرد بجاي صفات نکوي ياد شده.

مقصر در ماست كه مراقبت نكرديم.



:: موضوعات مرتبط: عمومي، علی اکبری، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، علمي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: تربيت,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 13:26



پناه بي پناه‌هان

یک شنبه 1 بهمن 1390

يا محسن

اي چشم گريان از غم فراق بهترين بنده و شايسته‌ترين خلق نزد تو، اي در حزن نشسته براي رفتن خُلق عظيم به سوي خالق. اي دل غمبار از عروج مهربان‌ترين خلق به خلق از خاک به افلاک.

دمي غصه و غم از رحلت والاترين نبي و آخرين نبي اعظم حضرت محمد مصطفي (ص) به سوي خالق خويش. پيامبري که براي امت رحمت بود و برکت.

پس رحلت جانگدازش تسليت باد

و تسليتي مضاعف براي شهادت سبط اکبر حضرت امام حسن مجتبي عليه‌السلام و سلاله پاکش حضرت امام رضا عليه السلام.

در آستانه سالروز رحلت پيامبر گرامي اسلام حضرت محمدبن عبدالله(ص) و شهادت امامان بزرگوارمان حضرت امام حسن مجتبي(ع) و حضرت امام رضا(ع) و در ايامي که دل ها از فراق ، داغدار و چشم ها به ماتم اشکبار است، سروده اي در وصف رسول خدا(ص)

مگر يتيم نبودي خدا پناهت داد
خدا که در حرم امن خويش راهت داد
هجوم جهل و خرافه، هجوم تاريکي
خدا پناه در آن دوره سياهت داد
خدا، خدا و خدا، آن خداي بي مانند
همان که عصمت پرهيز از گناهت داد
همان که جان نجيب تو را مراقب بود
همان که سينه خالي زاشتباهت داد
توان و توشه به پايان رسيده بود، ولي
خدا رسيد به فرياد و زاد راهت داد
بگو که نعمت پروردگار پنهان نيست
خدا که دست تو را خواند و دستگاهت داد
خدا که چشم تو را با نماز روشن کرد
خداکه فرصت تشخيص راه و چاهت داد
چقدر واقعه آسماني و شفاف
خدا به يمن دعاهاي صبحگاهت داد
خدا که عاقبتي خير و خوش عطايت کرد
خدا که آينه را نور با نگاهت داد
قسم به روز، که خورشيد شمع خانه توست
قسم به شب که خدا برتري به ماهت داد
خدا که اشک تو را جلوه گهر بخشيد
خدا که شعله روشن به جاي آهت داد
خدا که جان تو را از الهه ها پيراست
خدا که غلغله قول لااله ات داد
يتيم آمده ام، مانده ام، پناهم ده
مگر يتيم نبودي خدا پناهت داد

گوهر صلوات

چراغ هدايت گري بشر، همواره روشن است؛ چنان که نام پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله جاويد است. روزهاي مقدس خدا، يادواره هايي از فضايل‌ند و امروز، رنگ و بوي صلوات گرفته ايم. امروز در فضايي آکنده از بغض و غزل گريه، دل را قرين عطر صلوات مي کنيم و در غمِ گل هاي محمدي شريک مي شويم. انگيزه اي فراهم شده تا با ارج نهادن به تلاش هاي بي وقفه حبيب خدا، از خوان پر کرامت صلوات بهره مند شويم. فرصتي مهيا شده تا پس از بررسي «معناي اين ذکر شريف» و «چگونگي درود عرشيان و فرشيان»، و نيز بررسي «صلوات در قرآن کريم» و «نماز»، به مساحت معنوي اين ذکر کوتاه بيشتر پي ببريم. از جمله بدانيم: «صلوات گناهان را از ميان مي برد»، «وسيله برآمده شدن حاجات است»، «فقرزدايي مي کند»، «باعث استجابت دعا مي شود»، «نقش مهمي در قيامت و در سنجش اعمال دارد» و «در محو شدن گناهان مؤثر است».

با هم به سمت دشت اشراق صلوات گام برمي داريم:

اللهم صل علي محمد و آل محمد

در حزن بي شمار

مسجدالنبي در تراکم سوگ واژه هاي وداع، غمگنانه ترين تصوير امروز است. صلوات و محراب و منبر، در جامه اشکند و مهرانگيزترين خانه وحي، در حزن بي شمار. صحيفه هاي رسولان پيشين، در محضر شريف قرآن با دسته گل هاي تسلي نشسته اند. سرتاسر امروز، درياي تيره ماتم است. بوي شرجي عزا، سرزمين شعرهاي آيين را فرا گرفته است.

28 صفر، پاي هموارترين بيان ها را نيز به تيغستان اندوه کشانده است. تاريخ که روزگاري هجرت طربناک پيامبر را تا مدينه عاشق ديده بود، اينک اين هجرت غمبار را چگونه روايت کند؟ دستي کو تا غبار تلخ مرثيه را بزدايد؟ همه هستي مصيبت زده اند. با کوچ زبده وجود، گرداگرد دين برگزيده، شيون هايي از تبار غروب است و ماتم سرايي. نگاه کن کنار رسالت سبزي که بر دوش قلم نهاده شده، داغ بيست و هشتم صفر را.

معناي صلوات

صلوات در اصل به معناي دعاست و نماز را به دليل دربرداشتن دعا، «صلاة» مي گويند. در عرف، صلاة را بر دو چيز اطلاق مي کنند: يکي «درود»، که دعايي خاص است و ديگري «نماز» که عبادتي مخصوص است.

گفته اند حقيقت دعا آن است که بنده با تمام اعضا خدا را بخواند. درود دهنده نيز بايد گاه فرستادن صلوات، دلش با زبان موافق باشد و اين الفاظ کوتاه و روشن را با تأمّل و توجه جان، همراهي کند.

پژوهش بيشتر در ترجمان صلاة، ما را به احتمال هاي ديگري در اين زمينه رهنمون مي‌سازد: گروهي صلاة را از «صله» دانسته اند و بر اين عقيده اند که نمازگزار حقيقي آن است که در حال نماز، از خلق منفصل و به خالق متصل گردد، و درود دهنده کامل نيز آن است که از آثار بدعت، منقطع و به انوار سنت متصل شده باشد. دسته ديگر، ريشه صلاة را «تصليه» مي دانند که به معناي پيروي است. بر اين اساس، نمازگزار، پيرو شارع در امر او و درود دهنده، تابع پروردگار و فرشتگان خواهد بود، به فرموده آيه شريف: «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَي النَّبِيِّ». (احزاب: 56)

صلوات در قرآن کريم

قرآن مجيد در آيات فراواني، از آخرين سفير الهي و اين شخصيت پرفروغ عالم هستي، به شکل هاي گوناگون سخن گفته و چهره مقدس و ملکوتي اش را به تصوير کشيده است. گاه نام مقدسش را با تعظيم ياد مي کند. زماني اطاعت از او را اطاعت از پروردگار و نافرماني او را نافرماني خدا برمي شمارد. گاهي به وجود پربرکتش سوگند ياد مي کند و وقتي ديگر به دفاع از او برمي خيزد.

خداي کريم افزون بر بيان اوصاف پيامبراعظم صلي الله عليه و آله در قرآن مجيد، احترام به آن حضرت را يکي از واجبات مسلمانان برشمردهو در آياتي، همگان را به اين امر مهم و وظيفه شرعي فراخوانده است. از جمله مصداق هاي آشکار احترام پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله ، مسئله صلوات است. جالب اينکه پروردگار پيش از آنکه چنين دستوري را صادر کند، نخست خود و فرشتگانش براي پيامبر، صلوات مي فرستند و سپس مي فرمايد: «اي مؤمنان! شما نيز به دليل اداي احترام و رعايت حقوق رسول خدا صلي الله عليه و آله بر او صلوات و درود بفرستيد». (احزاب: 56)

پيوند صلوات و نماز

در تفسير منسوب به امام حسن عسکري عليه السلام آمده است: «از حقوق نماز اين است که پس از نماز، با اعتقاد به اينکه پيامبر و آلش بهترين انتخاب شدگان هستند، بر آنها صلوات بفرستي».

از امام صادق عليه السلام نيز روايت شده است: «روزه با دادن زکات فطره تمام مي شود، همان طور که نماز با صلوات بر محمد و آلش به پايان مي رسد. کسي که روزه بگيرد و عمدا زکات فطره ندهد، روزه اش، روزه نيست، همان گونه که اگر کسي نماز بخواند و عمدا صلوات بر محمد و آلش را ترک کند، نمازش، نماز واقعي نخواهد بود».

صلوات، برطرف کننده نياز

پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله مي فرمايد: «صلوات فرستادن شما بر من، باعث روا شدن نيازهايتان است. در اين صورت، خدا را از شما راضي مي گرداند و اعمالتان را پاکيزه مي کند.»

امام صادق عليه السلام روش خواستن حاجت را اين گونه شرح مي دهد: «هرگاه اراده کرديد چيزي از نيازمندي هاي دنيا را از خداوند سبحان بخواهيد، ابتدا بايد خدا را بستاييد و سپس بر محمد و آل محمد صلوات بفرستيد. آن گاه حاجت خود را از خداوند کريم درخواست کنيد.»

نيز از آن حضرت است که: مردي وارد مسجد شد و پس از به جا آوردن نماز، دست به سوي درگاه خدا بلند کرد و نيازهاي خود را طلبيد. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله که در مسجد حضور داشت، با مشاهده اين وضع فرمود: اين بنده در خواسته خود از خدا تعجيل کرد. سپس شخص ديگري آمد و دو رکعت نماز گزارد و ثناي خدا را به جا آورد. آن گاه بر محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله صلوات فرستاد و خدمت حضرت رسيد. رسول خدا صلي الله عليه و آله به او فرمود: «دعايت در آستانه اجابت است».

برطرف شدن فقر با صلوات

فرستادن صلوات، توان گري مي آورد و فقر را از انسان مي زدايد. گويند: فقيري در حال تنگ دستي پيامبر را در خواب ديد. حضرت به او فرمود: اگر مي خواهي بي نياز شوي و خداوند براي تو از آسمان روزي برساند، بر من صلوات بفرست. پس از اين خواب، آن مرد شروع به فرستادن صلوات کرد. چند روزي نگذشته بود که در راه عبور از خرابه اي، پايش به خشتي خورد و هنگامي که خشت کنار رفت، ناگهان چشمش به گنجي از طلا افتاد، ولي با خود گفت: پيامبر فرموده که خدا از آسمان برايم روزي خواهد فرستاد. از اين رو، به آن دست نَزَد و به خانه رفت. در خانه جريان را براي همسرش تعريف مي کرد که به طور اتفاقي مرد يهودي اي که همسايه آنها بود، صداي او را از پشت بام شنيد و از محل گنج آگاه شد. يهودي، غلام خود را صدا کرد و سراغ گنج رفتند. وقتي به آن محل رسيدند، به غير از چند مار و عقرب چيزي ديگر نديدند. يهودي مار و عقرب ها را جمع کرد و به قصد انتقام از دروغ پردازي آن مردم مسلمان، آنها را به خانه آورد و از سوراخ پشت بام به خانه مرد مسلمان ريخت. همه مار و عقرب ها دوباره به طلا تبديل شدند و آن مرد فقير مسلمان به آرزوي خود رسيد و خدا از آسمان برايش روزي فرستاد. يهودي از شدت شگفتي فرياد زد: اين چه سرّي است که کوزه پيش من پر از مار و عقرب بود و نزد شما پر از دينار؟ آن مرد مسلمان گفت: پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله به من فرمود: اگر مي‌خواهي بي نياز شوي، بر من صلوات بفرست. در اين هنگام مرد يهودي اسلام آورد و مسلمان شد.

اگر از آفت دوران شکسته حال شوي

امان طلب ز جناب مقدس نبوي

و گر سهام حوادث تو را نشانه کند

پناه بر به حصار درود مصطفوي

استجابت دعا با صلوات

دعا براي رسيدن به مرحله استجابت، نيازمند صلوات است. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «هر کس، اگر حاجتي داشته باشد، بايد اول بر محمد و آل محمد صلوات بفرستد، سپس حاجت خود را بخواهد و در پايان دعا نيز صلوات بفرستد؛ زيرا حق تعالي، کريم تر از آن است که دو طرف دعا را قبول کند و وسط دعا را نپذيرد.

صلوات بر محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله ، حجاب ها را برطرف مي کند.» بيان ديگر ايشان چنين بر جان ها مي نشيند: «هميشه ميان دعا و مستجاب شدنش، حجابي مي آيد و مانع مي شود، و تا بر محمد صلي الله عليه و آله صلوات فرستاده نشود، آن حجاب برطرف نمي گردد».

بي بدرقه درود او هيچ دعا

البته به منزل اجابت نرسد

صلوات، مهريه حوّا بوده است. در أمالي شيخ صدوق آمده است که حضرت آدم عليه السلام ده بار بر پيامبر صلوات فرستاد تا خداوند حوا را به ازدواج او درآورد.

ارتباط پيامبران پيشين با صلوات

امام هادي عليه السلام به عبدالعظيم حسني فرمود: حق تعالي ابراهيم را خليل خود گردانيد به دليل آنکه بسيار بر محمد و آل او صلوات مي فرستاد.

خداوند به موسي عليه السلام وحي کرد: اي موسي! آيا مي خواهي من به تو، از کلامت به تو، از نگاهت به چشم تو، از روحت به بدن تو و از انديشه ات به دل تو نزديک تر باشم؟ موسي عليه السلام عرض کرد: آري. خطاب رسيد: اکنون که جوياي اين سعادت هستي، بر حبيب من، محمد مصطفي صلي الله عليه و آله صلوات بفرست؛ زيرا صلوات بر او، رحمت و نور است.

صلوات و رنج شيطان

روزي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله از راهي عبور مي کرد. شيطان را ديد که خيلي ضعيف و لاغر شده است. از او پرسيد: چرا به اين روز افتاده اي؟ گفت: اي رسول خدا! از دست امت تو رنج مي برم. پيامبر فرمود: مگر امت من با تو چه کرده اند؟ گفت: امت شما شش ويژگيدارند که من طاقت ديدن آنها را ندارم:

1) آنکه هر وقت به هم مي رسند، سلام مي کنند.

2)اينکه با هم مصافحه مي کنند.

3)آنکه هر کاري مي خواهند انجام دهند، ان شاءالله مي گويند.

4) از گناهان استغفار مي کنند.

5)تا نام شما را مي شنوند، صلوات مي فرستند.

6)ابتداي هر کار بسم الله الرحمن الرحيم مي گويند.

در بخش آغازينِ روايتي مي خوانيم: «فرداي قيامت در ترازوي عدل الهي، چيزي سنگين تر از ذکر صلوات بر محمدو آل محمد صلي الله عليه و آله نيست».

حِرز امان چيست؟ نعت و نام محمد صلي الله عليه و آله

صلّ عَلي سيّدالأنام محمد صلي الله عليه و آله

در تاريخ آمده است: زني، پسر نابينا و ناشنوايي داشت. روزي خدمت پيامبر اعظم صلي الله عليه و آله رسيد و درخواست کرد بچه او را شفا دهد. حضرت فرمود: اي زن! اگر مي خواهي شفا يابد، بر من صلوات بفرست. آن زن برخاست و در مسير خانه، هر گامي برمي داشت، يک صلوات مي فرستاد. هنگامي که به خانه رسيد، فرزند خود را سالم ديد. پس خدمت پيامبر بازگشت و موضوع شفا يافتن فرزندش را به آن حضرت عرض کرد. حاضران در مجلس، شادمان گشتند. آن گاه جبرئيل نازل شد و عرض کرد: خداوند مي فرمايد: همان گونه که او را به برکت صلوات شفا دادم، در روز قيامت، گناهان امت تو را نيز به برکت صلوات مي آمرزم.

سر خيل رُسُل، شافع روز عَرَصاتب نمود به امت از کَرَم راه نجات فرمود خدا جمله گناهش بخشدهر کس که براي من فرستد صلوات.

صلوات، موجب حصول رضاي خداست: تمجيد و پرداختن به مدح کسي، موجب خرسنديِ دوست او مي شود. از اين رو، ياد کردن حبيب خدا با صلوات ـ که نشانه تعظيم است موجب خشنوديِ حق تعالي است.

صلوات، موجب اثبات محبت بنده به خداست: زيرا نشانه دوستي کسي، دوستي با دوست او نيز هست و چون حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه و آله ، حبيب پروردگار است، پس دوستي با آن حضرت، نشانِ دوستي با خداوند متعالي است.

صلوات، موجب حيات دل است: مؤمن راستين، همواره گوش به فرمان قادر متعالي گام برمي دارد. صلوات، فرمان خداست و مؤمن با فرستادن صلوات، امر الهي را اطاعت مي کند. حيات دل، چيزي جز اين نيست که انسان در مسير ايمان، مطيع فرمان باشد.

صلوات، موجب هدايت دل است: هر عملي، اثري در دل پديد مي آورد. بديهي است هر چه آن عمل به تکرار بينجامد، ميزان اثرگذاري اش بر دل بيشتر است. تکرار و مداومت درود نبوي ـ به شرط توجه روحانيت خاتم رسولان ـ موجب بروز آثار محبت رسول خدا صلي الله عليه و آله در دل هاست که در پي اين معنا، زواياي باطني با نور هدايت آشنا مي شود.

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله :

بهترين اعمال در آخرت سه چيز است:

الف)صلوات بر محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله

ب) آب رساني به تشنه ها

ج) دوستي علي بن ابي طالب عليه السلام.

برخي از فرشتگان در شب معراج به پيامبر گفتند: ما منتظريم تا شخصي از امت شما صلوات بفرستد و ما براي او قصري بسازيم.

عبدالسلام بن نعيم گويد: به امام صادق عليه السلام عرض کردم: من داخل کعبه شدم و دعايي به خاطرم نيامد به جز صلوات بر محمد صلي الله عليه و آله . امام فرمود: آگاه باش کسي از خانه خدا مانند تو در فضيلت و ثواب، بيرون نيامده است.

 



:: موضوعات مرتبط: مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: پيامبر اعظم,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 13:51



نااميدي

پنج شنبه 25 دی 1390

بسم الرحمن الرحيم

وَهُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُواْ وَيَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَلِىُّ الْحَمِيدُ
 وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَوَاتِ وَالْارضِ وَمَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَآبَّةٍ وَ هُوَ عَلَى‏ جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَآءُ قَدِيرٌ

شورا28و29

و اوست که پس از نا اميدى مردم باران مي‌فرستد و رحمت خويش را گسترش مي‌‏دهد و اوست سَرور ستوده.
 و از نشانه‌‏هاى قدرت او آفرينش آسمان‏ها و زمين است و جنبندگانى که در آن دو پراکنده‌‏اند و او هرگاه بخواهد بر گردآورى آنها تواناست.

 

شايد موقعيت پيش آمده در استان کرمان از نظر کم باراني در سال جاري کم سابقه باشد اما براي مردم شهرستان انار که چندين سال است که با باراني کمتر از50ميليمتر روبرو هستند نا اميد کننده‌تر باشد. در همين احوالات بودم که به اين آيه برخوردم و بسيار اميدوار شدم چون ديده مي‌شود اگر انسان در آستانه نااميدي قرار گيرد خداوند درهاي رحمت خود را بر روي او مي‌گشايد. ما هم به اميد همين کلام خداوند در نااميدي خود اميدوار شديم که حتماً در وقت مناسب باران رحمت نازل خواهد شد.انشا‌ءالله




:: موضوعات مرتبط: عمومي، علی اکبری، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: حكمتها,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 11:31



سخن23

پنج شنبه 19 دی 1390

هوالحق

امام جعفر صادق عليه السلام:

عفو و گذشت زکات پيروزي است.

رفتار برادر ايماني خود(نه دشمن) را به بهترين وجه تفسير و برداشت کن!

اگر باطن آدمي اصلاح شود، رفتارش محکم و دلچسب خواهد بود.

هرکس از شما به بلايي مبتلا شود و صبر کند، اجرش مثل هزار شهيد است.

سعي کردن در برآورده کردن حاجات مومنين بهتر است از هفتاد مرتبه طواف خانه خدا.

دل حرم خداست در حرم، غير خدا را منشان.

انسان عارف، چهره باز و خندان و دلي حزين و ترسان دارد.

پشيماني از گذشت، برتر از پشيماني از کيفر دادن است.

دقت و تفکر در علوم،عقل را بارور مي‌کند.

سخن 22    سخن21    سخن20   سخن19   سخن 18  سخن17   سخن16   سخن 15   سخن14   سخن 13  سخن12   سخن11  سخن10    سخن9   سخن8  سخن ?  سخن ?   سخن?   سخن?     سخن3    سخن?     سخن1 

 



:: موضوعات مرتبط: قصه و قاصدك، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: حكمتها,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 11:30



نماز باران يا استسقا

پنج شنبه 4 دی 1390

يا رحيم

آنقدر خشکي و کم باراني بر استان کرمان غلبه نمود که قرار شد روز دوشنبه نماز باران در تمام شهرها و روستاها خوانده شود. در انار هم نماز باران روز دوشنبه 5 دي 1390 خوانده خواهد شد چون روز شنبه تا دوشنبه بهتر است که روزه گرفته شود و سپس دست بدعا برداريم متن زير به همين مناسبت قلمي مي‌گردد در ضمن نماز باران در امين شهر نيز در دشت خوانده هواهد شد اميد که همه با شرکت در آن و با حالت تضرع و استغاثه و استغفار بدرگاه خداوند التماس نمايند و باران ببارد چون در سال جديد هيچ باراني در شهرمان ديده نشده است با اينکه استانهاي ديگر باران کافي بايده است.

خدايا تو رحيم و بخشنده هستيکاريکاتوري از حسين جنايي

خداوندا تو مهربانتريني براي همه

ايزدا تو سرشار از لطف و عنايت هستي براي همه بندگانت

اي رب العامين تو خالقي و بي نياز از همه چيز

اي رحمت بي پايان

اي خالق بي همتا

از عزت دهنده هر معزي

اي ستار هر عيب

اي که هر جنبنده‌اي در جنبش‌اش تجلي از توست و هر ساکن در سکونش پيداي تو

وقتي که همه دستشان از کمک کوتاه شود آنوقت به کوچکي و حقارت خود واقف و به عظمت‌ات معترف

ما امروز آماده‌ايم که اعتراف کنيم به ناتوانيمان به نيازمان به نقصمان و به نداريمان

ما امروز آمده‌ايم که بگوييم بدکار هستيم و پر از خطا و گناه

ما امروز جمع شده‌ايم که بر بي شرمي خود در برابرت عذر بخواهيم

امروز تجمع مي‌کنيم براي تمام غرورهاي گذشته خود و بي‌اعتنايي‌هايمان بگوييم که بي‌تو نيستيم

بدون رحمت تو رگ حياتمان بسته است

اگر نعمتهايت را نشمرده‌ايم براي اينکه در خودمان غرق شده بوديم

اگر مهربانيت نبود بارها در غلطيده و شکسته بوديم

هرچند که هنوز هستيم

ولي ملتمس درگاهيم

براي نيازي بزرگ آمده‌ايم

باز هم بي‌شرمي مي‌کني ولي خودت به عظمت‌ات ببخش که اگر نبخشي ناتوان از عذر آن هستيم

آنچه را که که کرده‌ايم خود مي‌دانيم که جز خطا و سهو نبوده

و آنچه گفته‌ايم پر از بي‌مغزي و بي‌فکري بوده

امروز هم آماده‌ايم که بگويم توبه

نمي‌دانم چه بگويم ، اين هم بايد از مرحمت خودت باشد که استغفرالله بگويم

اما اگر نعمت زبان نباشد باز ناتوان از گفتن همين هم هستيم

مي‌آيم بسويت ولي تو بايد بخواهي و اراده کني که ما ناتوان از همين آمدنيم

الهي به عظمت‌ات ما را ببخش

يا رب بر ما باز هم مهرباني نما

حق را چراغ راهمان قرار بده

از اشتباهات و خطاهاي زيادمان بگذر

همانطور که از پيشينيان توبه کارمان درگذشتي

لطف خودت را شامل حال ما کن هرچند که ما لايق آن نيستيم

در جمع خود کودکان معصومي را آورده‌ايم که بگويم آنها از خطاي ماست که  محروم شده‌اند بر گناه ما بي‌گناهان را محروم مکن و بخاطر بي‌گناهان از گناهان ما درگذر

ما حيواناتي را در دشت و صحرا مي‌بينيم که از تشنگي بر ما لعنت مي‌گويند حق با آنهاست به حق خودت تشنگي آنها را براي خطاي ما ادامه نده

آن گناهاني که راه رحمت‌ات را مسدود و مانع بالا آمدن استغاثه ما شده است را ببخش که بخشنده‌تر از تو را سراغ نداريم و گداتر از خود کسي را سراغ

بحق پيامبرت(ص) و بحق خاندان او ما را شامل رحمت‌ات فرما

و به حق همه صالحان بر کوتاهي ما قلم عف بکش

تا نزول رحمت‌ات را شاهد باشيم آيا شود که چشمان گنه کارمان رحمت‌ بي انتهايت را ببيند اين نديدن هم تقصير قلب‌مان است پس زياهي آنرا با نور خودت برطرف کن

اين بدکاران جمع شده بدرگاه‌ات را مورد رحمت قرار بده که اگر ندهي گمراهيمان از اين هم بيشتر خواهد شد و عقلمان ضايع گردد

خداوندا شايد حکام و قاضيان در احکام خود ظلم نموده‌اند بحق کساني که حق‌شان پايمال گريده و از درخواست آن چشم پوشيده‌اند و باز دچار گناهي ديگر شده‌اند بر ما رحم کنم و به تظلم خواهي آنها توان عطاء فرما و ما روسياهان بدرگاهت آمده را عف فرما

يا رب بر محمد و آل او صلوات مي‌خواهيم بفرستيم همانطور که شايسته آنهاست ولي نمي‌توانيم بر همين سلامي که الکن است خود توانايي عطاء کن و آنرا بي‌نقص گردان

که دعايمان بدون اين صلوات ابتر نماند

اي بي‌نياز بر ما نيازمندان پُرو لطف کن و توبه ما را بپذير و براي تمام نکرده‌هايمان چشم پوش و بر بدکرداريمان عذر بپذير و باران رحمت‌ات را نازل فرما که امروز از ديروز و ديروز از روز قبلش و امسال از سال قبل و سالقبل  از سالهاي قبل‌اش به آن نيازمندتر هستيم

خدايا! ما براي اينکه نشان دهيم لطفت‌ات را فراموش نمي‌کنيم اينجا جمع شده‌ايم، بلکه جمع شده‌ايم که بگويم لطفت را فراموش کرده‌ايم پس مجازات ما را بردار که به رحمت‌ات بيش از پيش و بيشتر از پيش نيازمنديم.

پروردگارا! آيا بر بنده‌اي که آشکارا تو را مي‌خواند و بر گناه خود معترف است رحم نمي‌کني؟ من اطمينان دارم که رحم خواهي نمود.

آيا اشتباهات ما بسيار تکرار شده است و باز هم قرار است تکرار شود خب معلوم است ما انسان خطا کاريم و بر اين خطاي خود واقف چه کنيم در کنار همه هوش و عقل و انديشه مان زيادي حوس و شهوت داريم و دنياگرا و مالپرست هستيم بر اين کم خردي ما خرده مگير

اللها! بر همه خردي ما و تمناي کبرما عيب مخواه و راه راست را خود بر ما آشکار کن

تا بتوانيم واقعيت را از غير آن و حق را از ناحق تشخيص دهيم

و بدينوسيله بتوانيم راه را پيدا کنيم و بپي‌مايم

خدايا تو که بر تضرع کنندکان خشم نمي‌گيري پس من امروز براي تضرع آمدم و طلب باران رحمت دارم اگر بد تضرع کرده‌ام خود آنرا اصلاح فرما و رحمت خود را نازل کن!

از امامان معصوم توست که اگر بندگان توبه کنند تو برکت را و رحمت و نعمت خود را بر آنها باز مي‌فرستي و ما امروز براي توبه آمده‌ايم اگر رحم نکني ما بر توبه خود شک داريم نه رحمت بي‌منهاي تو ولي مي‌دانيم که توبه همان اظهار پشيماني است پس بر درگاه‌ات مي‌آوريم که ما گناه کار هستيم و استغفار از آن مي‌کنيم که تو غفارالذنوبي

پس توبه ما را خواهي پذيرفت و بر گناه ما چشم خواهي بست و بر کودکان ما رحم و باران رحمت‌ات را خواهي فرستاد

خدايا بر ما رحم نکني حق داري اما حيوانات بيابان تو چرا؟

پروردگارا ! اگر باران رحمت‌ات را بر ما نفرستي حق با توست ولي پرندگان و چرندگان و چهارپايان و موجودات زنده و بي جان و .... را بدون رحمت و باران رها نفرما!

خدايا ما در بازار بر سر هم کلاه مي‌گذاريم و بر ترازوي حق استوار نيستيم و بر حق خود رضا نداريم ولي تو ما را ببخش

اي ايزد ما ! ما در کارمان کم مي‌گذاريم در قضاوت يکطرفه مي‌رويم در حق ديگران متجاوزيم و از چراغ قرمز چهار راه و زندگي عبور مي‌کنيم ولي نگاهمان به رحمت توست.

زکات مالمان را نمي‌دهيم و توقع بي‌جا داريم خدايا گشايش کن که از اين گردنه‌ها صحيح بگذريم و چشم‌مان را مال دنيا نگيرد و دست بخشش‌مان باز شود و فقرا را در سفره خود شريک کنيم

خمس مالمان را بپردازيم و بر يتيمان ترحم و ديگران را فراموش نکينم

حق را پاس بداريم و از تظاهر به حق و درستي بسيار بپرهيزيم.

حقا ما را نگهدار باش و سفره نعمت و برکت‌ات را بر ما بگستران و نزول رحمت و باران را بر ما ازديات بخش.




:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، خاطرات، اماكن انار، مردم انار، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 11:26



غروب عاشورا

شنبه 15 آذر 1390

یا ثارالله

قسمتی را جستجو نتوان کرد

راهی را طی نتوان کرد

بحری را غوطه‌ور نتوان شد
یا حسین
آسمانی را تعریف نتوان کرد

کوهی را فتح نتوان نمود

اینجا حیاتی دیگر پیداست

اینجا راهی بس دشوار

گداری بس پر شیب

شیری ژیان در کمین

پروازی بسوی روشنایی

در پی آب حیاتی

یا در حیات دوباره آب

تشنگی همه را گلو فشرده

طفل شش ماهه عطشان را

کس نتواند بال زدن دید

آیا می‌شود دهان چسبیده از خشکی را....

بل نامردمان را

حرمله و تیر سه شعبه را

آه از نامردمی‌ها

آه از بی‌حیایی‌ها

آه از نامرادی‌ها

آه از این همه نامردی

خیانت و خباثت

هوس بازی و ترس

دو رنگی و چند رنگی

بی‌فایی و فلاکت

رنگی است تیره و همه‌گیر

برایم تعریف کن از زیبایی

از روبروی حق و باطل

از پیروزی و شکست

از ماندن و رفتن

از عاقبت و فرجام

زشتی و زیبایی

رهی است دور

پیداست از آنجا روشنایی

تاریکی را نکاو

مدار را نگاه کن

حقیقت پیداست

چون روز

اگر پیدا نبود که حر بر نمی‌گشت

چشمانت را بسته‌ای

راه پیداست

روشنایی افق را در نوردیده

چشمانت را باز کن خواهی دید.

حبیب و زهیر

ادهم و بشر

جابر و جناده

جندب و جوین

حجاج و حلاس

زاهر و زهیر

سوار و شبیب

سعید و  بریر

عائد و عامر

عبدالله و عبیدالله

عبدالرحمان و عمار

قاسم و قاسط

کردوس و کنانه

مسلم و مسعود

نصر و نعمان

عمرو و نافع

سلمان و حجاج

یزید و حنظله

عابس و شوذب

عبدالرحمان و وهب

زیاد و عقبه

یحیی و منجح

..... و .....

هفتاد و دو یار از سحر گذشتن و به صبح رسیدن

و برایشان می‌خوانیم

السلام علیک یا ابا عبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی جمیعا سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین
وعلی علی بن الحسین
وعلی اولاد الحسین
وعلی اصحاب الحسین



:: موضوعات مرتبط: مناسبت روز، قصه و قاصدك، علی اکبری، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: ماه محرم,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 14:12



زيارت ناحيه

دو شنبه 6 آذر 1390

یا مشهود

قسمتی از مفاهیم زیارت ناحیه  مقدسه

سلام بر کسی که؛ دعا متسجاب است در زیر گنبد حرمش.

سلام بر کسی که؛ قرار داد خداوند شفاء را در خاک شریفش.

سلام بر کسی که؛ امامان از نسل اویند.

سلام بر کسی که؛ پسر خاتم الانبیا.

سلام بر کسی که؛ نسل او  همه از پاکان هستند.

سلام بر کسی که؛ پیشوای دین است.

سلام بر کسی که؛ ساکن کربلاست.

سلام بر کسی که؛ ظالمانه خونش ریخته شد.

سلام بر کسی که؛ با خون زخم‌هایش غسل داده شد.

سلام بر کسی که؛ گریبانهایش چاک خورده.

سلام بر کسی که؛ لب‌هایش از عطش خشکیده.

سلام بر کسی که؛ فرشتگان آسمان بر او گریه کردند.

سلام بر کسی که؛ بدنش به خون آغشته شد.

سلام بر کسی که؛ حرمت خیمه‌هایش شکسته شد.

سلام بر کسی که؛ جان‌ش رنج‌ها دیده.

سلام بر کسی که؛ روح‌ش ربوده شده.

سلام بر کسی که؛ شکسته شد پیمانش.

سلام بر کسی که؛ شکسته شد حرمتش.

سلام بر کسی که؛ فرزند شیرخوارش با تیر سه شعبه شهید شد.

سلام بر کسی که؛ بدنهایی برایش شهید شدند که لباسهایشان به غارت رفت.

سلام بر کسی که؛ سرهایشان بالای نیزه رفت.

سلام بر کسی که؛ زنان خیام حرمش به بیرون شتافتند.

سلام بر کسی که؛ خونش ریخته شد. 

سلام بر کسی که؛ اعضاءاش تکه تکه شد.

سلام بر کسی که؛ سه شبانه روز بدن پاکش در آفتاب افتاد.

سلام بر کسی که؛ شهید شد تا اسلام بماند.

سلام بر کسی که؛ نماند که ذلیل گردد.



:: موضوعات مرتبط: مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: ماه محرم,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 12:19



رحمت الهي

دو شنبه 23 آبان 1390

یا مولا

با تبریک عید سعید ولایت و امامت

روز نامید شدن شیطان

عید ولایت مبارک

روز شکست جبهه نفاق و کفر

روز امید راستین مردان حقیقت

روز پیروان امامت

روز تولی و تبری

روز عشق به همه خوبی‌ها

برای بودن و شدن

چند یادگاری از مولای متقیان حیدر کرار.

 

تقواى عملى از دیدگاه پیشواى متقیان على (علیه السلام)

1 - گفتار: گفتارشان راست و سنجیده است.
2 - لباس: در لباس، معتدل و میانه رو هستند.
3 - مشى: در روش زندگى و در راه رفتن فروتن و متواضع‏اند.
4 - تقواى چشم: چشمان خویش را از آنچه خداوند بر آنها حرام نموده پوشیده‏اند.
5 - تقواى گوش: گوشهاى خود را وقف شنیدن دانش سودمند ساخته‏اند.
6 - ثبات نفس: در بلا و آسایش حالشان یکسان است.
7 - اشتیاق به لقاء الله: اگر روز مرگشان معین نبود، از شوق ثواب و خوف عقاب، روح آنان حتى براى لحظه‏اى هم در کالبدشان قرار نمى‏یافت.
8 - توجه به عظمت خالق: بزرگى و هیبت الهى، دل آنان را فرا گرفته است.
9 - کوچک دیدن مخلوق: خالق در دل آنان بزرگ و غیر خالق در دیدگانشان کوچک است.
10 - مشاهده بهشت: آنان چون کسى هستند که بهشت الهى را دیده و در آن متنعم است.
11 - مشاهده جهنم: و نیز مانند کسى است که آتش جهنم را مشاهده کرده و در آن معذّب است.
12 - غم دل: قلبهایشان اندوهگین است (غمهاى آنان در دلشان است)
13 - بى آزارى: دیگران از شرشان در امانند.
14 - تناسب جسم: اندامشان نحیف و لاغر است.
15 - کوچکى حاجات: حاجاتشان کوچک و اندک است.
16 - عفت نفس: روح و نفسشان پاک و عفیف است.
17 - صبر: با صبر و استقامت در این چند روزه دنیا، به راحتى و آسایش ابدى دست یافتند. آنها در شداید و گرفتارى‏ها بردبار و صبورند.
18 - عدم دلبستگى به دنیا: در برابر جلوه‏گریها و فریبهاى دنیا مقاومت کرده و بدان پشت نمودند و به اسارت آن در نیامدند.
19 - شب زنده دارى: در شب همواره بر پا ایستاده‏اند.
20 - قرائت و ترتیل قرآن: قرآن را با شمردگى و تدبیر قرائت مى‏کنند.
21 - درمان با قرآن: جان خویش را با قرآن محزون ساخته و درمان دردهاى خود را از آن مى‏گیرند.
22 - تحقق قرآن در خویش: هرگاه به آیه رحمت و تشویق برسند با طمع و اشتیاق تمام بدان روى آورند و آنرا نصب العین خود سازند و هرگاه به آیه عذاب و خوف رسند گوش خویش را براى شنیدن آن باز مى‏کنند، و صداى ناله و به هم خوردن زبانه‏هاى آتش مهیب و هولناک جهنم در گوششان طنین انداز است.
23 - در خواست نجات: با رکوع و سجود و به خاک افتادن در دل شب، از خداوند درخواست رهایى از عذاب و آتش مى‏نمایند.
24 - حلم: در روز بردبارانى دانا و نیکوکارانى پرهیزکارند. عملشان با حلم توأم است.
25 - علم: با آگاهى و علم و معرفت عمل مى‏کنند. در کسب دانش حریصند.
26 - تأثیر عجیب خوف خدا: ترس و خوف از خدا آنها را همچون چوبه تیرى لاغر ساخته چنانکه دیگران آنان را بیمار و بى‏خبران ایشان را دیوانه مى‏پندارند، در حالى که بیمار نبوده، بلکه اندیشه‏اى بس بزرگ آنان را بدین وضع در آورده است.
27 - اعمال: اعمال زیاد خود را به چیزى نشمرده و از اعمال قلیل خویش راضى نیستند، اعمال نیک را انجام مى‏دهند اما باز هم ترسانند.
28 - خود کوچک بینى: همواره خود را (در پیشگاه خداوند) متهم و مقصر مى‏بینند.
29 - در برابر مدح دیگران: در برابر مدح و ستایش دیگران به هراس افتاده و در مقام مناجات عرضه مى‏دارند: من از دیگران نسبت به خودم آگاهترم، و پروردگارم به من از خودم آگاهتر است. خدایا مرا به آنچه به من نسبت مى‏دهند مؤاخذه مفرما و از آنچه درباره من تصور مى‏کنند برترم قرار داده و گناهانى را که نمى‏دانند بیامرز.
30 - دین: در دین خدا نیرومندند. دین خود را محفوظ نگاه مى‏دارند.
31 - اخلاق: نرم خوى و دوراندیشند.
32 - ایمان: با ایمانى مملو از یقین‏اند.
33 - میانه روى: در حال غنى، میانه رو هستند.
34 - عبادت: در عبادت خاشعند. قلبشان با خشوع است.
35 - آراستگى: در عین تهیدستى آراسته‏اند.
36 - صبر: در سختى صبورند.
37 - کسب: طالب (کسب و روزى) حلال‏اند.
38 - طمع: از آز و طمع بدورند.
39 - نشاط: در طریق هدایت با نشاط و چالاکند.
40 - کارهاى شایسته: حتى از کارهاى شایسته خود بیمناکند (مبادا پذیرفته نشود).
41 - یاد خدا: شبشان به سپاسگزارى و روزشان به یاد خدا مى‏گذرد.
42 - خواب و بیدارى: با خوف مى‏خوابند و شادمان برمى‏خیزند. ترسشان از غفلت و سرورشان به خاطر فضل و رحمت الهى است که به آن عطا شده است.
43 - مهار و تأدیب نفس: هرگاه نفس او در انجام وظایفى که خوش ندارد سرکشى کند، او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى‏سازد.
44 - تعالى روح و علو همت: روشنى چشمش در چیزى است که زوال در آن راه ندارد (خدا و آخرت)
45 - زهد: بى‏علاقگى و زهدش در چیزى است که باقى نمى‏ماند (دنیا و غیر خدا)
46 - صدق گفتار و کردار: علم و حلم را به هم آمیخته و گفتار را با کردار هماهنگ ساخته است.
47 - آرزو: آرزوهایش کوتاه و نزدیک است.
48 - لغزش: لغزشش کم است.
49 - خشوع: جانش خاشع و ترسان است.
50 - قناعت: نفسش قانع است.
51 - خوراک: خوراکش اندک است.
52 - آسانى امور: امورش آسان (و بدون زحمت و اذیت) است.
53 - نگاهبان دین: نگاهبان دین خویش است.
54 - در برابر خشم و شهوت: شهوتش مرده (و آن را سرکوب کرده). و خشمش را فرو خورده است.
55 - محل امید: همگان به خیرش امیدوارند.
56 - یاد خدا: اگر در میان غافلان باشد از ذاکران (خدا) محسوب شده، و اگر در میان ذاکران باشد از غافلان به حساب نمى‏آید.
57 - عفو: کسى را که به او ظلم کرده (و پشیمان شده) مى‏بخشد.
58 - عطا: به آنکس که او را محروم ساخته عطا مى‏کند.
59 - پیوستن: به آنکس که پیوندش را قطع نموده مى‏پیوندند.
60 - خوش زبانى و عفت کلام: گفتارش نرم است. از گفته‏هاى زشت و ناسزا برکنار است. مردم را به نامهاى زشت نمى‏خوانند.
61 - تنزه از بدى: زشتى و بدى از او آشکار نمى‏گردد. نیکیهایش هویدا و عیان است.
62 - شکر نعمت: در موقع نعمت و آسایش سپاسگزار است.
63 - دورى از ظلم: نسبت به کسى که دشمنى دارد، ظلم روا نمى‏دارد. به خاطر دوستى با کسى مرتکب گناه نمى‏شود.
64 - اعتراف به حق: قبل از اینکه شاهد و گواهى بر ضدش اقامه شود، خود به حق اعتراف مى‏کند.
65 - امانت: آنچه را به او سپرده‏اند ضایع نمى‏سازد.
66 - اهمیت موعظه: آنچه را به او تذکر داده‏اند به فراموشى نمى‏سپارد.
67 - دورى از القاب زشت: دیگران را با القاب زشت نام نمى‏برد.
68 - رعایت به حقوق همسایگان: به همسایگان زیان نمى‏رسانند.
69 - شماتت نمى‏کند: مصیبت زده را شماتت نمى‏کنند.
70 - دورى از باطل: در محیط و امر باطل وارد نمى‏شود.
71 - همگامى با حق: هیچگاه از دایره حق فراتر نمى‏روند.
72 - سکوت: اگر سکوت کند، سکوتش او را مغموم نمى‏سازد.
73 - سختى براى آسایش دیگران: خود را در سختى قرار مى‏دهد، اما دیگران از جانب او در آسایش‏اند.
74 - خندیدن: اگر بخندد صدایش به قهقهه بلند نمى‏گردد.
75 - شکیبایى: هرگاه بر او ستم شود شکیبایى مى‏کند تا خداوند انتقام او را بگیرد.
76 - سختى براى آخرت: خویش را براى آخرت به زحمت مى‏اندازد و دیگران را در راحتى قرار مى‏دهد.
77 - حفظ مرز دوستى: دورى کردنش از دیگران از روى کبر نیست و اگر کناره‏گیرى کند براى پاک ماندن است. نزدیکیش به کسى به خاطر مکر و خدعه نیست. و در معاشرت با نرمى و مهربانى رفتار می‌کند.



:: موضوعات مرتبط: مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، ،

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 12:18



شهيد حسين گرجي

دو شنبه 22 آبان 1390

بنام شاهد

شهید حسین گرجی در خانواده‌ای متوسط و مذهبی در سال 1343 در یکی از روستاهای اطراف تهران چشم به جهان گشود.شهید حسین گرجی

همان سالهایی که امام خمینی(ره) فرموده بود سربازان من هنوز در گهواره‌اند، در همان ابتدای کودکی به همراه پدر و مادر با سختیهای روزگار دست و پنجه نرم می‌کرد و بسیار با احترام با والدین خود برخورد می‌کرد و ادب و نظم او زبانزد بود.

دوران ابتدایی تحصیل:

وی دوره ابتدایی را در یکی از شهرهای اطراف که فاصله زیادی با روستا داشت گذراند در این زمان وی علاقه زیادی به یادگیری قرآن از خود نشان داد و در کلاسهای قرآن شرکت می‌کرد او علاوه بر این به ائمه اطهار (ع) بخصوص ابوالفضل(س) عشق خاصی داشت ، هنوز در کلاس دوم ابتدایی بود که روزی با عکس نفیسی از امام حسین(ع) و ابوالفضل(ع) وارد خانه می‌شود ماجرا را از او می‌خواهند مشخص می‌شود که با پس‌انداز پول تو جیبی خود آنرا تهیه کرده است.

از همان زمان علاقه به مطالعه باعث می‌شد که با گرفتن کتابهای کودک به‌صورت امانت از کتابخانه مدرسه در خانه به پدر و مادر بخواند و آنها لذت ببرند.

سال چهارم ابتدایی بود که به وطن اجدادی خود انار بر می‌گردد و بقیه تحصیل را در اینجا در مدرسه سعدی ادامه می‌دهد. شرکت در کلاسهای قرآن را در اینجا نزد آقای گل آقایی که از معلمین مذهبی کرمانی بود و هنوز در قید حیات هست ادامه داد.

دوران راهنمایی تحصیل:

دوره راهنمایی را در تنها مدرسه راهنمایی شهر مدرسه خیام(شهید صدوقی) آغاز نمود.

در دوره راهنمایی بود که در راهپیمایی‌های انقلاب شرکت و به فعالیتهای پیروزی بخش انقلاب پیوست.

شرکت در جلسات حزب جمهوری اسلامی و عضویت و عضوگیری در این حزب و فعالیتهای اسلامی آن از فعالیتهای بعد از پیروزی انقلاب ایشان بود.

دوران متوسطه:

تحصیلات متوسطه را در دبیرستان شهید قدیری انارکی ادامه داد.

همزمان در انجام امور کشاورزی و کوره پزی نزد پدر فعال بود ایشان بسیار پرتلاش و درسخوان بود در امور تبلیغاتی مدرسه و شرکت در فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی بخصوص فرهنگی هنری نقش بی‌بدیلی از خود نشان داد.

 علاقه به مرجعیت و ولایت:

علاقه وافر به امام خمینی(ره) در او بشدت آشکار بود علاوه بر این به یاران امام خصوصاَ حضرت آیت الله خامنه‌ای عشق خاصی داشت بطوری که در یک مراسم عروسی که همه نوجوانان هم سن و سال او به جشن مشغول بودند و بزرگترها هم به تماشای جشن، ایشان پای تلویزیون برای گوش دادن به خطبه‌های نماز جمعه آقا نشسته بود دیگران از او می‌خواستند که آنرا خاموش کند ولی ایشان صدای آنرا کم نموده و خود را برای شنیدن سخنان آقا به تلویزیون چسبانده بود.

وی از بصیرت بسیار بالایی برخوردار بود تا جایی که کمی پس از پیروزی بنی صدر در انتخابات ریاست جمهوری می‌گفت عجب اشتباهی کردیم که به این شخص رای دادیم! در جریان مقابله شهید بهشتی با بنی‌صدر ملعون در محافل مختلف جانانه از شهید بهشتی دفاع می‌کرد و به همراه شهید ارجمندی شبها و گاهی صبح زود پنهانی به مدرسه می‌رفتند و عکسهای بنی صدر را از دیوار کلاسها پاره و به جای آن عکس شهید بهشتی را می‌چسباندند.

عضویت در بسیج:

وی پس از فرمان امام خمینی(ره) مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین به همراه تعدادی از دانش آموزان درس را رها کرده و با اینکه علاقه زیادی به تحصیل داشت و از جمله دانش آموزان موفق محسوب می‌شد عضو بسیج شده و به همراه آنان برای آموزش نظامی به کرمان عازم شدند و مدت 3 ماه آموزش آنها به طول کشید

اعزام به جبهه:

وی در اواخر سال 1359 بعد از پایان آموزشهای نظامی به جبهه جنوب(دزفول) اعزام شد که نزدیک سه ماه در این جبهه حضور داشتند و سپس برای مدتی به مرخصی آمد و بعد از آن مرتباً به جبهه می‌رفت و زمانهایی که در شهر بود یا به مرخصی می‌امد بسیار کوتاه بود که به فعالیت‌های مختلف در بسیج می‌پرداخت از جمله فعالیتهای او در تبلیغ بود، چون خط خوشی داشت معمولاً دیوار نویسی‌ها را به وی می‌سپردند یا نوشتن پلاکارد و... هنوز نوشته او روی دیوار مسجد ابوالفضل(ع) انار که از قول امام نوشته است اسرائیل باید از بین برود بچشم می‌خورد.

فکر و ذکرش شرکت در جبهه بود وقتی بار دوم می‌خواست به جبهه اعزام شود با ناراحتی پدر و مادر مواجه شد، گفت خون ما که از خون امام حسین(ع) رنگین‌تر نیست. امام حسین علیه السلام برای دفاع از دین جان خود و عده زیادی از خانواده خود را از دست داد و الان هم جبهه احتاج به نیرو دارد و دین اسلام در خطر است، که خانواده را راضی کرد تا به جبهه عازم شود. این دفعه در جبهه خرمشهر مستقر گردید و در عملیات بیت‌المقدس از ناحیه صورت* و پا به‌شدت مجروح شده و به بیمارستان دکتر شریعتی اصفهان برای مدت بیش از 20 روز بستری و مداوا شد، پس از آن نیز با اینکه دکترهای جراح توصیه کرده بودند حداقل باید برای مدت یکسال بر روی این پا زیاد راه نرود و ضربه نزد اما حال و هوای جبهه وی را امان نداد و درحالی که هنوز ترکش خمپاره در بدنش آزار دهنده بود لنگان،لنگان به جبهه رفت.

شهادت غرور آفرین:

 او در چندین عملیات شرکت نمود و بالاخره در سال 1363 شمسی در عملیات والفجر 3 در منطقه مهران به شهادت نائل شد. از آنجا که دنبال نام و نشان نبود و همیشه و در همه حال بسیار متواضع بود واز خودستایی ،خودنمای بیزار خداوند نیز جنین مقدر داشت که جنازه‌اش مفقود شود و تا مدت سه سال مفقودالاثر بود که پس از این مدت جنازه مطهرش به همراه تعدادی دیگر از شهدا همرزمش نمایان شد و در تاریخ 5تیرماه سال66 در امامزاده محمد صالح (س) انار بخاک سپرده شد درحالی که مردم زیادی وی را مشایعت می‌کردند، در تشیع جنازه‌اش شعار می‌دادند

حسین گرجی گلی از بوستان

بعد از سه سال شهادت پیکرش شد نمایان

خصوصیات اخلاقی:

وی بسیار متواضع بود بطوری که پس از اولین با که از جبهه برگشته بود عده‌ای از همسایه‌ها به دیدنش آمده بودند و از وی تعریف و تمجید بعمل می‌اوردند گفت ما که کاری نکردیم شهدا را باید دعا کرد و از آنها سپاسگزاری کرد که تمام هستی خود را کف دست گذاشته و تقدیم کردند و ما که قابل نبودیم برگشتیم!

علاوه بر این چهره‌ای گشاده و بشاش داشت و بسیار خوش برخورد بود. انسانی بسیار فعال و پرکار بود به طوری که در حال تحصیل شبها در کار کوره‌آجرپزی بهمراه پدر تا نیمه‌های شب بیدار بود، ضمن اینکه به مطالعه بود در این کار به پدرش کمک می‌کرد و از نیمه شب کار را به پدر واگذار می‌نمود.

بیان نوشتاری بسیار خوبی داشت و خط بسیار زیبا مجموعه خاطرات از ابتدای جبهه رفتنش را مو به مو و با جزئیات کامل در کتابچه خاطرات خود نوشته بود.

حیف که پس از مفقود شدنش این مجموعه نفیس نیز مفقود شد.تا شاهدی باشد بر گمنامی و بی‌نام و نشانی‌اش.

ایشان فردی بصیر بود و از مسائل روز بخوبی تحلیل داشت و علاقه خاصی به امام خمینی‌(ره) و امام خامنه‌ای داشتند.

* حقیر در دبیرستان قدیری ایشان را بارها مشاهده کردم که با خط خوش و زیبای خود که برایمان جلب توجه داشت در حال پلاکارت نویسی بود و ترکشی گونه‌اش را نشاندار کرده بود و از فعالان عرصه هنر بود در حالی که با کار سخت آشنا بود در جبران درسهای خود کوشا و یک پایش جبهه و پای دیگرش در مدرسه به انواع فعالیتهای تربیتی و تبلیغی مشغول که هنوز او را بیاد دارم.

شهدای انقلاب انار



:: موضوعات مرتبط: علی اکبری، خاطرات، شهرستان انار، مردم انار، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: شهداي انار,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 12:17



رهياب

دو شنبه 9 آبان 1390

یا علی

هنوز ته نگاهش امیدی هست

رهی دورتر را هم نظاره می‌کند

تکانی و حرکتی...

شاید بتوان جواب یافت

راه این است

من هنوز اینرا نمی‌شناسم

ولی دلیلی ندارد که راه را پیدا نکنم

ازدواج هندوانه سربسته است!

اما دلیل نیست که من هندوانه کال و خراب و پوسیده بخرم؟

من باید بشناسم و انتخاب کنم

سر بسته بودن دلیل چشم بستن نیست

فکر نکردن هم

بصیرت بخرج ندادن و نشناختن هم

من انتخاب می‌کنم

من بصیر هستم

من عقل دارم

من از شناخت خود کمک می‌گیرم

دچار هوس زودگذر نخواهم شد

راه را پیدا می‌کنم سپس قدم برمی‌دارم

محکم ، وقتی راه را پیدا کردم دیگر توکل می‌کنم

بقیه‌اش با خدا، او خودش گفته

من شما را کفایت می‌کنم

او برایم کافی است

پس چرا با چشمانی باز و فکر و اندیشه محکم گام بر ندارم

چرا راه را نیابم

مگر من کر و کور و بی‌فکر شده‌ام

هرگز جنین نخواهم کرد

من انسانم

خدا مرا عقل داده است و اختیار

لزوم اختیار عقل است

و الزام راه رفتن چشم و پا

آیا اینها در اختیار من نیست؟



:: موضوعات مرتبط: عمومي، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 11:35



شهيد جانباز محمد كاظمي

یک شنبه 13 مهر 1390

بسم رب الشهدا و الصدیقین

متن زیر را برادر روحانی آقای محمود یوسفی از روحانیون با مرام لطف آباد است  برایم ارسال نموده است با حفظ امانتداری فقط ویرایش تایپی لازم صورت گرفته است.

با تشکر از این روحانی گرامی زندگی پرافتخار جانباز شهید محمد کاظمی را در ذیل می‌آورم:

شهید محمد کاظمی، جانباز شیمیایی و قطع نخاع که بیش از بیست سال در فراق یاران سفر کرده، درد و رنج جراحت ها را با یاد آن عزیزان التیام بخشید و نهایتاً در بهمن 87 به قافلة شهدا پیوست...


شهیدی از حسین‌آباد کشکوئیهشهدا یادتان بخیر

  شهید محمد کاظمی، جانباز شیمیایی و قطع نخاع که بیش از بیست سال در فراق یاران سفر کرده، درد و رنج جراحت ها را با یاد آن عزیزان التیام بخشید و نهایتاً در بهمن 87 به قافلة شهدا پیوست، در بیست سال پایان عمر دنیایی‌اش، 48 بار عمل جراحی شد و بیش از چهار سال از بهترین لحظات عمرش را روی تخت بیمارستان گذراند.

آموزش غواصی

سال63 با تعدادی از دوستان و همکلاس‌های دبیرستانی تصمیم گرفتیم از کشکوئیه رفسنجان عازم جبهه شویم. ثبت‌نام کردیم و از آن‌جا به اهواز و سپنتا اعزام شدیم. پس از تقسیم نیروها، در گردان 414 به فرماندهی شهید علی بینا سازماندهی شدیم. از آن‌جا که بچه‌های گردان 410 به فرماندهی شهید حاج احمد امینی اکثراً بچه‌های رفسنجان بودند، ما نیز به آنها پیوستیم. شهید بینا بسیار دوست داشتنی بود و تکیه کلام خاصی داشت که بچه‌ها را «بچه مسلمان» صدا می‌زد. کارِ گردان 410 بیشتر غواصی در آب بود. شهید امینی ما را برای آموزش غواصی آماده کرد. مدتی در استخر مس سرچشمه، چند روزی در سد دز و سپس در نهرهای منتهی به اروند آموزش و تمرین را ادامه دادیم.

نیروی عملیاتی

ما برای عملیاتی آماده می‌شدیم که نمی‌دانستیم کی و کجا انجام می‌شود. مدتی در بهمن‌شیر مستقر شدیم. شب‌ها بچه‌ها در نخلستان‌های اطراف پخش می‌شدند و به دعا و مناجات و نماز می‌پرداختند. امینی برای بچه‌ها مثل پدری مهربان بود. اگر کسی وارد این گردان می‌شد نمی‌فهمید فرمانده کیست؟
ده روز به عملیات، ما را به نهرهای بلامه و علی‌شیر بردند. شب‌ها با دوربین، سنگرهای عراقی‌ها را به ما نشان می‌دادند.

نورانیت بچه‌ها

یک شب یک روحانی وارسته و عارف به نام سیدکمال موسوی را آوردند که در جمع بچه‌ها صحبت کند و به بچه‌ها روحیه بدهد. مرحوم سیدکمال گفته بود من نورانیتی در این بچه‌ها می‌بینم که نیازی به وجود امثال من ندارند و رفت.

آماده برای والفجر هشت

یک روز از قرارگاه خاتم، تعدادی از فرماندهان برای بازدید از نیروها و سنجش آمادگی آنها آمده بودند. شهید امینی مرا به جمع این فرماندهان که در بین آنها فقط حاج قاسم (سردار سلیمانی) را می‌شناختم، دعوت کرد. یکی از آنها از من پرسید: اگر بخواهی شناکنان از بهمن‌شیر عبور کنی چقدر طول می‌کشد؟ گفتم: رفت و برگشت سه دقیقه. گفتند: لباس غواصی بپوش و برو توی آب. پوشیدم و آمادة رفتن شدم. حاج احمد گفت: یادت باشه گفتی سه دقیقه. گفتم: خیالت راحت باشه، کمتر بشه، بیشتر نمی‌شه. مسیر 150 متری را در کمتر از سه دقیقه رفتم و برگشتم. وقتی برگشتم، حاج قاسم لب آب دستم را گرفت و مرا بالا کشید. فرماندة قرارگاه خاتم پرسید: آیا همة نیروها این مسیر را در سه دقیقه طی می‌کنند؟ گفتم: بله. گفت همه با هم بروید. رفتیم و برگشتیم و همان سه دقیقه شد. فرمانده گفت: شما هر کدام یک فرماندة گردان شده‌اید. بعدها فهمیدیم که ما را برای عملیات والفجر هشت آماده می‌کردند.

شب وداع یاران

یک شب حاج قاسم آمد و بچه‌ها را طبق نقشه توجیه کرد. شب وداع فرا رسید. ما هیچ وقت ندیده بودیم که حاج احمد(امینی) نوحه بخواند، اما آن شب به نوحه‌سرایی پرداخت و این جمله را که «حسین فاطمه سر در بدن نداشت» خیلی تکرار می‌کرد. آن‌قدر گریه کرد که غش کرد.
شب عملیات فرا رسید. حاج احمد به بچه‌ها گفت: دعا کنید اگر شهید شدم، مانند مولایم حسین(ع) سر در بدن نداشته باشم.

آب اروند، آن شب بسیار وحشتناک بود. صدای عجیبی داشت. واقعاً ترسناک بود، ولی خدا ترس را از وجود بچه‌ها دور کرد. حاجی، اروند را به فاطمه زهرا(س) قسم داد که بچه‌ها را کمک کند.

گشتی عراقی

طنابی را حلقه حلقه آماده کرده بودیم که داخل آب از هم جدا نشویم. وقتی رفتیم داخل آب، بیست متر که رفتیم، همه از هم پراکنده شدند. دو طرف آب، نخلستان بود. تشخیص نمی‌دادیم کدام طرف، ایران است و کدام طرف عراق. پنجاه متر موانع و سیم‌های خاردار حلقوی، فرشی و خورشیدی بود. حاج احمد از داخل سیم خاردارها ما را عبور داد و گفت: هر کدام جلو یک سنگر آماده بایستید تا دستور عملیات بدهم. ناگهان چند تا عراقی را دیدم که نزدیک می‌شدند. به حاج احمد گفتم. گفت: «وجعلنا» بخوان، رد می‌شن و ما را نمی‌بینن. عراقی‌ها بالای سر ما رسیدند. ایستادند و با هم صحبت کردند و بعد از پنج دقیقه رفتند.

 تیراندازی بی‌هنگام

منتظر شروع عملیات بودیم. یک عراقی بی‌جهت شروع به تیراندازی کرد. یکی از بچه‌ها به نام حسن خیامی مجروح شد. درد عجیبی داشت. به بچه‌ها گفت: یکی دهان مرا بگیرد که صدایم بلند نشود. کسی قبول نکرد. برادرش این کار را کرد.

حسن در همین حالت شهید شد. صدای الله اکبر و رمز عملیات «یا فاطمه الزهرا» بلند شد. در محور ما که عملیات باید دو ساعت طول می‌کشید، ظرف بیست دقیقه تمام شد. تمام عراقی‌ها کشته شدند و گردان‌های بهرام سعیدی و حاج علی محمدی‌پور آمدند. فاو، همان شب سقوط کرد.

حاج احمد شهید شد

آن شب کسی نفهمید حاج احمد شهید شده. فردا صبح موقعی که بچه‌ها فهمیدند، دور پیکر پاکش جمع شدند و گریه می‌کردند. صحنة دلخراشی بود. گردان‌های بعدی فوراً جنازه را به عقب بردند. من در این عملیات شیمیایی شدم

یک‌سال بعد برای عملیات کربلای چهار آماده می‌شدیم. گردان ما که بسیاری از نیروهایش شهید شده بودند، نیروی جدید گرفته بود.

ساعت یک نیمه‌شب، پیک گردان مرا صدا زد و گفت: عابدینی (فرمانده جدید گردان) با شما کار داره. هوا خیلی سرد بود. در اتاق را با نایلون و پتو پوشانده بودیم. علاءالدین هم روشن بود و با اورکت زیر پتو خوابیده بودیم؛ ولی باز هم سردمان بود.

رفتم به سنگر عابدینی. دیدم حاج قاسم هم نشسته. عابدینی گفت: نیروها را به خط کنید بیایند لب رودخانه. گفتم: خیلی سرده. گفت: این کار هر شبه. بگویید بیایند. بچه‌ها را بیدار کردیم. با خودم گفتم توی این سرما چطور بچه‌ها یخ را بشکنند و بروند توی آب؟ لباس‌های غواصی یخ زده بود. وقتی لباس‌هایمان را در آوردیم و لباس غواصی پوشیدیم، پنج دقیقه بدنمان مات شده بود و چشم‌هایمان گرد. خیلی سرد بود. عابدینی گفت: بروید داخل آب و تا آن‌جا که توانایی دارید، جلو بروید. رفتیم. رسیدیم به یک پل که از بالای آن صدای بی‌سیم می‌آمد. عابدینی بالای پل ایستاده بود. بعضی از بچه‌ها از سرما بیهوش شده بودند. آنها را سوار لندکروز کرده، کنار آتش بردند.

عملیات لو رفت

عملیات لو رفته بود. مأموریت ما عوض شد. حاج قاسم گفت: فقط بروید آن‌طرف آب و با عراقی‌ها درگیر شوید. سی متر داخل آب رفته بودیم که از زمین و آسمان آتش گلوله و راکت و خمپاره بر سرمان فرو ریخت. دست و پای بچه‌ها کنده می‌شد و روی آب می‌افتاد، اما هیچ‌کس برنگشت.

رفتیم سمت دشمن تا خط شکسته شد. چند تا از بچه‌ها واقعاً کارشان خیلی درست بود. شهید فریدون حمزه‌ای، یکی از بچه‌هایی بود که عاشق نماز شب بود. اگر کسی می‌فهمید نماز می‌خواند، فوراً جایش را عوض می‌کرد. برادری داشت به‌نام غلامرضا که فکر کنم با هم شهید شدند. در کربلای چهار، در آب حرکت می‌کردیم. هنوز بیست متری به خشکی مانده بود. تیری به سرش خورد. در حالی که هنوز قدرت نگه‌داشتن خود را داشت. دستش را بالا آورد. خداحافظی کرد و گفت: من رفتم. و رفت زیر آب، شهید شد.

روی سیم خاردار خوابیدم

سیم خاردار زیاد بود. بچه‌ها در سیم خاردارها گیر کرده بودند. وضعیت بسیار سختی بود. عراقی‌ها با کلت که در جنگ، سلاح بی‌ارزشی است، بچه‌ها را می‌زدند. با قوتی که خدا به من عنایت کرده بود، خوابیدم روی سیم‌های خاردار و به بچه‌ها گفتم از روی من عبور کنند. بچه‌ها عبور کردند.
گلوله‌ای به پهلوی من خورد. مجدداً یک گلولة راکت یا تانک خورد کنار من که بلندم کرد و محکم به زمین زد. با ترکش آن، قطع نخاع شدم.
قایقی که یک نوجوان اصفهانی آن را هدایت می‌کرد، راه را گم کرد و اشتباهی به طرف ما آمد. من و چند تا از شهدا و مجروحین را داخل قایق گذاشتند. دشمن، قایق را به گلوله بست. قایق چند بار خاموش و روشن شد تا بالاخره ما را به ساحل خودی رساند.


مرا جزو شهدا بردند

به سختی نفس می‌کشیدم. مرا جزو شهدا در آمبولانس گذاشتند. چند تا جنازه هم روی من انداختند. به بیمارستان که رسیدیم، یک پزشک متوجه شد من زنده‌ام. با خودکار پهلویم را سوراخ کرد. خون‌ها بیرون ریخت. مرا به تهران منتقل کردند.
بعد از عمل جراحی در تهران، دکترها و پرستارها به من می‌گفتند: این سوراخ‌ها چیه در بدنت؟ ما که هر چه گشتیم بابت این سوراخ‌ها، ترکشی پیدا نکردیم. سوراخ‌ها زخم‌های سیم‌خاردار‌ها بود که من برای عبور بچه‌ها روی آنها خوابیده بودم.
به این ترتیب با قطع نخاع شدن و قطع پا، بنده از ادامه حضور در جنگ و جبهه محروم شدم و کربلای چهار آخرین برگ حضور من در آن فضاهای نورانی بود.

ایشان از سرداران لشکر 41 ثارالله بودن وتا لحظه شهادت درد ورنج زیادی را تحمل نمودند.یاد و خاطرش برای همیشه زنده باد.

خداوند شهدای جنگ تحمیلی را با شهدای بدر ، احد و عاشورا محشور کند.



:: موضوعات مرتبط: عمومي، شهرستان انار، مردم انار، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: شهداي انار,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 13:55



سخن18

چهار شنبه 1 تير 1390

یا ستار

در اینکه ظهور می‌کنی شکی نیست

ای خوب به زنده بودنم شک دارم

سخن17

  

سخن16 

 

سخن 15 

 

سخن14

 

سخن 13

 

سخن١٢

  

سخن11

 

سخن10

   

سخن9

  

سخن٨  سخن ۷  سخن ۶   سخن۵   سخن۴     سخن٣    سخن۲     سخن1

:: موضوعات مرتبط: عمومي، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: انتظار,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 13:49



شبهاي پيشاور

چهار شنبه 22 خرداد 1390

بنام حق الیقین

اهل کتاب و مطالعه حتماً می‌دانند که این تیتر عنوان کتابی است از سلطان الواعظین شیرازی که به عنوان یک مبلغ شیعی در بلاد هند و پاکستان سیر نموده و در بلاد مختلف به دعوت اهل منطقه به سخنرانی پرداخته است و در پیشاور پاکستان ده شب متوالی از نماز مغرب و عشاء تا نیمه شب و بعضاً اذان صبح با چند تن از سران سنی در مجلس عمومی مباحثه نموده و آنها را مغلوب نموده است جالب این است که این واعظ بزرگ  تمام اسناد و روایات را از کتب معتبر بزرگان اهل سنت آورده و هیچ به شیعه استناد نکرده است. 

منبع فیض بزرگ او خاندان اهل عصمت بوده و چنان توانسته مستند سخن گوید که انسان متعجب است که عناد ورزی این قوم از اول تا کنون چگونه بر علیه شیعه صورت گرفته در جایی آنها را محکوم نموده است که ما شیعیان ،سنی هستیم و شما که شیعه را رافضی و خارج از سنت می‌خوانید وکافر بل شما به این تهمت رواتر خواهید بود چرا که عمر ظاهراً با استناد به سخن (خود عمر) حکم قرآن و سنت پیامبر(ص) را زمین نهاد و بدعت را وارد دین نمود جایی که عمر می‌گوید من متعه را که قرآن حلال و سنت پیامبر است را حرام و هرکس که به این قانون شرع عمل کند حد زده یا سنگسار می‌کنم.

ولی در شیعه هیچگاه چنین اتفاقی نیفتاده است.

در اینجا شیخ عبدالسلام که هنوز خود را مغلوبه نمی‌داند به داعی(سلطان الواعظین که در کتاب خود را داعی می‌خواند) می‌گوید چون پیامبر یک مجتهد بوده و عمر هم مجتهد پس خود اجتهاد نموده و حکمی را که لازم بوده صادر کرده(آدم خنده‌اش می‌گیرد از این نوع استلال کور البته حضار هم می‌خندند). داعی در اینجا جواب می‌دهد که در برابر نص قرآن مگر می‌شود اجتهاد نمود.

جالبتر این است که همین سنی‌ها باب اجتهاد را مسدود هم کرده‌اند!

من به نوبه خود خواندن این کتاب را به همه توصیه می‌نمایم که هیچ بلکه لازم می‌دانم چون نکاتی که برایمان مفهوم نیست در این کتاب روشن می‌شود.

کسانی که می‌خواهند کتاب را دانلود کنند می‌توانند به این لینک مراحعه نمایند.( دانلود کتاب شبهای پیشاور)



:: موضوعات مرتبط: عمومي، علی اکبری، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،
:: برچسب‌ها: شبهاي پيشاور,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 13:48



دردان نرگس

چهار شنبه 19 خرداد 1390

بنام حاضر ناظر

تو را غايب ناميده اند، چون «ظاهر» نيستي، نه اينكه «حاضر» نباشي.
«غيبت» به معناي «حاضرنبودن»، تهمت ناروائي است كه به تو زده اند و آنان كه بر اين پندارند، فرق ميان «ظهور» و «حضور» را نمي دانند، آمدنت كه در انتظار آنيم به معناي «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت كه هر صبح و شام تو را مي خوانند، ظهورت را از خدا مي طلبند نه حضورت را.

وقتي ظاهر مي شوي، همه انگشت حيرت به دندان مي گزند با تعجب مي گويند كه تو را پيش از اين هم ديده اند. و راست مي گويند، چرا كه تو در ميان مائي، زيرا امام مائي. جمعه كه از راه مي رسد، صاحبدلان «دل» از دست مي دهند و قرار از كف مي نهند و قافله دل هاي بي قرار روي به قبله مي كنند و آمدنت را به انتظار مي نشينند...
و اينك اي قبله هر قافله و اي «شبروان را مشعله»، در آستانه آدينه اي ديگر با دلدادگان ديگري از خيل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه مي كنيم.


دردانه نرگس
نمي دانم چرا مجنونم امشب
ز دست خويش هم دلخونم امشب
غروب آمد مرا با غم رها كرد
دلم را از همه عالم جدا كرد
ببين جانا! كه من لبريز آهم
دل از كف داده ام، گم كرده راهم
اگر آهي كشم از اين دل تنگ
ز اشكم خون چكد با اين دل سنگ
الا دردانه نرگس كجايي؟
مرا با توست بسيار آشنايي
دلم فرهاد شد از هجر رويت
چو مجنون محو شد در خاك كويت
همه گلهاي عالم فرش راهت
جهان مست دو چشمان سياهت
فداي خال آن روي نكويت
نگاهي كن مرا، قربان بويت
بيا مهدي! كه دلها سخت سنگ است
دل عدل علي بهر تو تنگ است
شديم آزرده بس نامرد ديديم
بده پايان به زجري كه كشيديم
بيا پرواز ده اين مرغ جان را
به رسوايي بكش اين كوفيان را
بيا از من منيت را جدا كن
دلم را مامن عشق خدا كن
پرستو كلاهدوزها
خلوت شب
پي تو در خلوت تو، شب همه شب بيدارم
اي سفر كه من چشم به راهت دارم
خانه ام ابري و چشمان تو همچون خورشيد
چه كنم؟ دست خودم نيست اگر مي بارم
كه براي من از اين پنجره ها حرف بزن
من بدون تو از اين پنجره ها بيزارم
جان من، هديه ناچيزي تقديم شما؟
گرچه در شأن شما نيست، همين را دارم
كاش مي شد در اين حلقه، شبي از شب ها
دست در دست تو اي خوب ترين بگذارم
من كه تا عشق تو باقي است، زمين گير توام
لااقل لطف كن از روي زمين بردارم
ناهيد دهقانكار
غوغاي تو
تا در سر پر شورم روياي تو مي رقصد
قومي دل سرمستم، در پاي تو مي رقصد
در جان نظربازم، لبريز ز پروازم
افشا چو شود رازم، روياي تو مي رقصد
خون در دل و جان در مهر، چون شعله و خاكستر
با عشوه چشمان زيباي تو مي رقصد
اين جان بلا ديده، چون مردمك ديده
با گردش هر جام و ميناي تو مي رقصد
پنهان چه كني رويي؟ آن نرگس جادويي
در من سر هر مويي غوغاي تو مي رقصد
بر گونه مردانه، اين اشك غريبانه
با ياد دل انگيز شبهاي تو مي رقصد
آهوي دل خامم، هرگز نشود رامم
همپاي غزالان صحراي تو مي رقصد
اين «طاهر» دلداده، مانند دل ساده
در موج بلاهاي درياي تو مي رقصد

اسدالله كريمي «طاهر»



:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: انتظار,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 13:47



سخن17

چهار شنبه 17 خرداد 1390

یا رحیم

خداوند آزمایش دنیا را برای ثواب آخرت قرار داده است.

سخن16 

 

سخن 15 

 

سخن14

 

سخن 13

 

سخن١٢

  

سخن11

 

سخن10

   

سخن9

  

سخن٨  سخن ۷  سخن ۶   سخن۵   سخن۴     سخن٣    سخن۲     سخن1   

:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: پند,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 13:45



كريمه كوير

چهار شنبه 24 اسفند 1389

بنام يار

وفات كريمه كوير تسليت باد

ساروز وفات شهادت گونه حضرت فاطمه معصومه (سلام الله عليه) را به همه دوستداران خاندان اهل بيت و پيروان حق تسليت مي گويم

و اين نوشته را جهت آشنايي با اين كريمه اهل بيت تقديم مي دارم

ما را حرمی است وآن « قم » است وبه زودی بانویی از فرزندان من به نام فاطمه در آن دفن خواهد شد . هر کس او را زیارت کند بهشت بر او واجب شود.     امام صادق (ع)

 خلاصه ای از زندگی حضرت فاطمه معصومه (س):

نام شريف آن بزرگوار فاطمه و مشهورترين لقب آن حضرت، «معصومه» است. پدر بزرگوارش امام هفتم شيعيان حضرت موسى بن جعفر (ع) و مادر مكرمه اش حضرت نجمه خاتون (س) است . آن بانو مادر امام هشتم نيز هست . لذا حضرت معصومه (س) با حضرت رضا (ع) از يك مادر هستند.

ولادت آن حضرت در روز اول ذيقعده سال ١٧٣ هجرى قمرى در مدينه منوره واقع شده است. ديرى نپاييد كه در همان سنين كودكى مواجه با مصيبت شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد شد. لذا از آن پس تحت مراقبت و تربيت برادر بزرگوارش حضرت على بن موسى الرضا (ع) قرارگرفت.

در سال ٢٠٠ هجرى قمرى در پى اصرار و تهديد مأمون عباسى سفر تبعيد گونه حضرت رضا (ع) به مرو انجام شد و آن حضرت بدون اين كه كسى از بستگان و اهل بيت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند.

يك سال بعد از هجرت برادر، حضرت معصومه (س) به شوق ديدار برادر و اداي رسالت زينبي و پيام ولايت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حركت كرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد. اين جا بود كه آن حضرت نيز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زينب(س) پيام مظلوميت و غربت برادر گراميشان را به مردم مؤمن و مسلمان مى رساندند و مخالفت خود و اهلبيت (ع) را با حكومت حيله گر بنى عباس اظهار مى كرد. بدين جهت تا كاروان حضرت به شهر ساوه رسيد عده اى از مخالفان اهلبيت كه از پشتيبانى مأموران حكومت برخوردار بودند،سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند، در نتيجه تقريباً همه مردان كاروان به شهادت رسيدند، حتى بنابر نقلى حضرت(س) معصومه را نيز مسموم كردند.

به هر حال ، يا بر اثر اندوه و غم زياد از اين ماتم و يا بر اثر مسموميت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه (س)بيمار شدند و چون ديگر امكان ادامه راه به طرف خراسان نبود قصد شهر قم را نمود. پرسيد: از اين شهر«ساوه» تا «قم» چند فرسنگ است؟ آن چه بود جواب دادند، فرمود: مرا به شهر قم ببريد، زيرا از پدرم شنيدم كه مى فرمود: شهر قم مركز شيعيان ما است. بزرگان شهر قم وقتى از اين خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند; و در حالى كه «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دوش مى كشيد و عده فراوانى از مردم پياده و سواره گرداگرد كجاوه حضرت در حركت بودند، حدوداً در روز ٢٣ ربيع الاول سال ٢٠١ هجرى قمرى حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى كه امروز «ميدان مير» ناميده مى شود شتر آن حضرت در جلو در منزل «موسى بن خزرج» زانو زد و افتخار ميزبانى حضرت نصيب او شد.

آن بزرگوار به مدت ١٧ روز در اين شهر زندگى كرد و در اين مدت مشغول عبادت و راز و نياز با پروردگار متعال بود. محل عبادت آن حضرت در مدرسه ستيه به نام «بيت النور» هم اكنون محل زيارت ارادتمندان آن حضرت است.

سرانجام در روز دهم ربيع الثانى و «بنا بر قولى دوازدهم ربع الثانى» سال ٢٠١ هجرى پيش از آن كه ديدگان مباركش به ديدار برادر روشن شود، در ديار غربت و با اندوه فراوان ديده از جهان فروبست و شيعيان را در ماتم خود به سوگ نشاند .مردم قم با تجليل فراوان پيكر پاكش را به سوى محل فعلى كه در آن روز بيرون شهر و به نام «باغ بابلان» معروف بود تشييع نمودند. همين كه قبر مهيا شد دراين كه چه كسى بدن مطهر آن حضرت را داخل قبر قرار دهد دچار مشكل شدند، كه ناگاه دو تن سواره كه نقاب به صورت داشتند از جانب قبله پيدا شدند و به سرعت نزديك آمدند و پس از خواندن نماز يكى از آن دو وارد قبر شد و ديگرى جسد پاك و مطهر آن حضرت را برداشت و به دست او داد تا در دل خاك نهان سازد.

آن دو نفر پس از پايان مراسم بدون آن كه با كسى سخن بگويند بر اسب هاى خود سوار و از محل دور شدند.

بنا به گفته بعضي از علما به نظر مى رسد كه آن دو بزرگوار، دو حجت پروردگار: حضرت رضا (ع) و امام جواد (ع) باشند چرا كه معمولاً مراسم دفن بزرگان دين با حضور اوليا الهي انجام شده است.

پس از دفن حضرت معصومه(س) موسى بن خزرج سايبانى از بوريا بر فراز قبر شريفش قرار داد تا اين كه حضرت زينب فرزند امام جواد(ع) به سال ٢٥٦ هجرى قمرى اولين گنبد را بر فراز قبر شريف عمه بزرگوارش بنا كرد و بدين سان تربت پاك آن بانوى بزرگوار اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهلبيت (ع). و دارالشفاي دلسوختگان عاشق ولايت وامامت شد.  

 هر کس (حضرت معصومه علیه السلام ) را در قم زیارت کند ، چنان است که مرا زیارت کرده است

امام رضا (ع)

هر کس عمه ام (حضرت معصومه علیه السلام ) را در قم زیارت کند ، بهشت پاداش او است .

 امام جواد (ع)

 



:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: حضرت معصومه,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 13:40



عسكر

چهار شنبه 22 اسفند 1389

بنام یاریگر حق

با تیریک میلاد امام حسن عسکری علیه السلام به فرزند عزیزش مهدی معود و دوستداران اهل بیت و شیعیان آن امام همام

بدين جهت لقب عسكر به آن امام تعلق گرفت كه بصورت محصور و تحت نظر در سامرا كه لشكرگاه و محل نيروهاي نظامي بود تبعيد شده بود تا نتواند با شيعيان در ارتباط باشد.

امام حسن عسکرى علیه السلام، فرزند امام هادى(علیه السلام)، در روز هشتم ربیع الثّانى یا 24 ربیع الاوّل سال 232 هجرى قمرى در مدینه به دنیا آمد.
نام مادر گرامى آن حضرت را، سوسن و بعضى «سلیل» و «حُدَیْث» نیز گفته اند.
او در هشتم ربیع الاوّل سال 260 هجرى قمرى با توطئه معتمد خلیفه عبّاسى در شهر سامرّا، در 28 سالگى به شهادت رسید.
آن حضرت بعد از شهادت پدر بزرگوارش در 22 سالگى به مقام امامت رسید.
برنامه و مواضع او به عنوان مرجع فکرى شیعیان قلمداد گردید و مصالح عقیدتى و اجتماعى آنان را کاملاً مراعات مىکرد.
در عصر آن حضرت، دشوارى ها و گرفتارى هایى پیش آمد که از قدرت عبّاسیان کاست، تا جایى که موالى و ترکان بر حکومت دست یافتند، ولى فشار و شکنجه و آزار نسبت به امام و یارانش تخفیف پیدا نکرد.
متوکّل او را به زندان انداخت، بىآن که سبب آن کار را بگوید! عبّاسیان تلاش مىکردند که امام عسکرى(علیه السلام) را در دستگاه حکومت وارد کنند تا پیوسته مراقب او باشند و او را از پایگاه هاى خویش و از یاران و پیروانش دور سازند.
آن حضرت نیز مانند پدر بزرگوارش ناچار شد در سامرّا اقامت کند و زیر نظر باشد.
مواضع علمى امام عسکرى(علیه السلام) در پاسخ هاى قاطع و استوار در مورد شبهه ها و افکار کفرآمیز و بیان کردن حقّ، با روش مناظره و گفتگوهاى موضوعى و مناقشه ها و بحثهاى علمى، روز به روز شخصیّت آن حضرت را بارزتر نشان مىداد و مؤمنین را به شخصیّت مکتبى و فکرى خود مجهّز مىنمود و از طرفى پایدارى و ایستادگى آنان را در برابر جریانهاى فکرى خطرناک تضمین مىنمود.
کِنْدى (ابویوسف یعقوب بن اسحاق) فیلسوف عراقى در زمان امام(علیه السلام)، به زعم خود، پیرامون متناقضات قرآنى به خیال خود، کتابى تدوین کرد، امام عسکرى(علیه السلام)به وسیله بعضى از منسوبانِ به حوزه علمى او، با او تماس گرفت و کوشش او را با شکست رو به رو کرد و کِنْدى را قانع نمود که در اشتباه بوده است، کِنْدى توبه کرد و اوراق خود را سوزانید.

مسأله مهدى و غیبت آن حضرت

امام عسکرى به وضوح مىدید که اراده خداوند براى ایجاد دولت الهى بر روى زمین، بر این تعلّق گرفته است که فرزندش مهدى(علیه السلام)غیبت کند.
سخنان ائمّه پیشین و نصوص فراوان و پیاپى، به آمدن مهدى(علیه السلام) بشارت مىداد و در این موارد، روایات متواتر و صحیح از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در دست است، و مؤلّفان صحاح از اهل سنّت که معاصران آن حضرت یا پیش از آن بوده اند ، روایات مربوط به مهدى موعود(علیه السلام) را نقل کرده اند که بخارى و مسلم و احمد بن حنبل از آن جمله اند.
امام عسکرى تلاش مىکرد تا مردم را قانع سازد که زمان غیبت فرا رسیده است و تنفیذ آن در شخص فرزندش امام مهدى(علیه السلام)صورت گرفته است.
این امر درباره افکار افراد عادى دشوار مىنمود و امام(علیه السلام) به هر ترتیب، فکر غیبت را در اذهان و افکار، رسوخ مىداد و به مردم مىفهماند که این حقیقت را باید بپذیرند و دیگران را به این اندیشه و اعتقاد و متفرّعات آن آگاه سازند.
دوستان و طرفداران امام(علیه السلام) به وسیله مکاتبه و مراسله با او تماس مىگرفتند و درباره مهدى موعود از حضرتش پرسش مىنمودند و جواب لازم و کافى را دریافت مىکردند.
شیعیان وقتى اموالى را از حقوق شرعىاى که بر آنان واجب بود، براى امام عسکرى(علیه السلام)مىبردند ابتدا حضور به «عثمان بن سعید عمرى» وارد مىشدند و او که براى سرپوش گذاشتن بر فعّالیّتهاى امام(علیه السلام) و براى مصلحت او، تجارت روغن مىکرد، پول هایى را که تحویل مىگرفت در خیکهاى روغن مىگذاشت و دور از چشم حاکمان، براى امام مىفرستاد، زیرا اگر بر قضیّه واقف مىشدند همه آن را مصادره مىکردند.

قیام صاحب زنج و برخورد امام عسکرى(علیه السلام)

در زمان خلافت مهتدى عبّاسى، صاحب الزّنج، به اتّفاق بردگان و فقرا و مستضعفین سر به قیام برداشت و توانست بر بصره و اطراف آن چیره گردد و ادّعا داشت که او از سلاله پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است و نسبش به امام على بن ابیطالب(علیه السلام)مىرسد.
مسعودى در مروج الذّهب مىنویسد: او زاده یکى از روستاهاى رى بوده و بیشتر یارانش از موالى و زنجىها بود که دشوارى هایى براى عبّاسىها پدید آورد و نزدیک بود بغداد، پایتخت آنها را پس از نبردهاى سختى که میان او و خلفاى عبّاسى جریان داشت به تصرّف خود درآوَرَد.

امام عسکرى(علیه السلام) فرمود: صاحب الزّنج از ما اهل بیت نیست.
در این حال، هر گاه سخن از قیام او به میان مىآمد و به دنبال آن کشتن پیرمردان و کودکان و به اسارت گرفتن زنان و سوزاندن شهرها و خانه ها و دیگر اعمال ناروایى که اتّفاق مىافتاد، انتساب او را به علوىها تکذیب مىکرد و آنان را با مشرب خوارج ارزیابى مىنمود.
ولى کسى که حوادث آن دوره از تاریخ اسلامى را، که ترک ها و غلامان مقدّرات کشور را در قدرت خود گرفته بودند و نیز ظلم و بیدادى که سرتاسر مملکت اسلامى و مردم آن را فرا گرفته بود و در همان حال، خلیفه تقریباً هیچ کاره بود، مدّ نظر قرار دهد، به نظرش بعید نمىآید که حرکت صاحب الزّنج و پیروان او همچون دیگر قیام ها به رهبرى علوىها و دیگران ترتیب داده مىشده است تا از آنچه بر مردم در آن زمان مىرفت رهایى پیدا کنند و کارهاى ناروایى که به آنها نسبت داده شده چه بسا ساخته و پرداخته خودِ حُکّام و دستگاه هاى آنها براى بدنام کردنشان بوده باشد.
و در مورد آنچه راویان از قول امام روایت کرده اند که «صاحب الزّنج» از ما نیست، شاید بتوان گفت: که این سخن بر فرض صحّت، صریحاً گویاى تکذیب انتساب ایشان به خود نبوده، زیرا امکان دارد که منظور حضرت این باشد که او در کارها و اقدام هایش ، از ما نیست; همچنان که امکان دارد امام از سوى حکّام وقت، مجبور به بیان چنین سخنى شده باشد.
برخى روایات، آن چنان که در «اکمال الدّین» شیخ صدوق آمده، اشاره به این دارند که او هرگز دروغگو نبوده است.
به هر حال، برخورد معتمد عبّاسى با امام حسن عسکرى تفاوتى با برخوردهاى حاکمان عبّاسى پیش از او با ایشان نداشت.
او امام را تحت مراقبت شدیدى قرار داد، به طورى که کسى جز در شرایط ویژه اى که امام با نزدیکان خود قرار گذاشته بود، امکان تماس با آن حضرت را نمىیافت و هر آنچه که از خارج به ایشان مىرسید یا به خارج مىدادند، از طریق مراسله بود.
وقتى که خبر کسالت امام به گوش معتمد عبّاسى رسید، دستور داد تا خانه آن حضرت را زیر نظر بگیرند.
پس از شهادت امام نیز تفتیش و بازجویى کامل به عمل آمد و همه اثاث خانه را مُهر و موم کردند و آن گاه در صدد تحقیق و بازجویى از فرزندان امام عسکرى(علیه السلام) برآمدند و به قابله ها دستور دادند که زنان را تحت معاینه دقیق قرار دهند و اگر آثار حمل در یکى از آنان دیدند به خلیفه گزارش کنند.
هراس و وحشت عبّاسیان از مهدى موعود که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نوید ظهورش را بارها داده بود و او را بزرگترین مصلح در تاریخ جامعه بشرى ـ که طومار ظلم و ستم را در هم خواهد پیچید و عدالت اجتماعى را برقرار خواهد ساخت ـ معرّفى کرده بود، روز به روز بالا مىگرفت.
آنان مىخواستند با کشتن نسل پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، مانع ظهور امام منتَظر گردند و امام عسکرى(علیه السلام) در نامه اى به همین مطلب اشاره کرده:

«پنداشته اند با کشتن من، نسلم را قطع خواهند کرد و حال آن که خداوند خواسته آنان را تکذیب کرده است و سپاس خداى را که مرا از جهان نَبُرْد تا آن که جانشین و امام بعد از من را نشانم داد. او در خلقت و اخلاق، شبیه ترین کس به پیامبر اکرم است. خداوند او را در دوران غیبت حفظ مىکند، سپس او را ظاهر مىسازد تا زمین را پس از آن که پر از ظلم و ستم شده باشد، سرشار از عدالت و برابرى کند.»

اینک در میان سخنان و کلمات گهربار حضرت امام عسکرى(علیه السلام)، که هر یک به منزله چراغ هدایت و مشعل فروزان راه زندگى است، چهل حدیثِ برگزیده، تقدیمِ تشنگان آب زلال و حیات بخش مکتب انسان سازش مىشود.
به امید آن که همگى بهره لازم را از کلمات شریفش برگیریم و منتظر ظهور فرزند دلبند و برومندش باشیم.

سخنانی کوتاه از آن امام

1- پرهیز از جدال و شوخى
«لا تُمارِ فَیَذْهَبَ بَهاؤُکَ وَ لا تُمازِحْ فَیُجْتَرَأَ عَلَیْکَ.»:
جدال مکن که ارزشت مىرود و شوخى مکن که بر تو دلیر شوند.
2- تواضع در نشستن
«مَنْ رَضِىَ بِدُونِ الشَّرَفِ مِنَ الَْمجْلِسِ لَمْ یَزَلِ اللّهُ وَ مَلائِکَتُهُ یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتّى یَقُومَ.»:
هر که به پایین نشستن در مجلس خشنود باشد، پیوسته خدا و فرشته ها بر او رحمت فرستند تا برخیزد.
3- سلام نشانه تواضع
«مِنَ التَّواضُعِ أَلسَّلامُ عَلى کُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ، وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الَْمجْلِسِ.»:
از جمله تواضع و فروتنى، سلام کردن بر هر کسى است که بر او مىگذرى، و نشستن در پایین مجلس است.
4- خنده بیجا
«مِنَ الْجَهْلِ أَلضِّحْکُ مِنْ غَیْرِ عَجَب.»:
خنده بیجا از نادانى است.
5- اندیشه در کار خدا
«لَیْسَتِ الْعِبادَةُ کَثْرَةَ الصِّیامِ وَ الصَّلوةِ وَ إِنَّما الْعِبادَةُ کَثْرَةُ التَّفَکُّرِ فى أَمْرِ اللّهِ.»:
عبادت کردن به زیادى روزه و نماز نیست، بلکه [حقیقتِ] عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است.
6- پلیدى خشم
«أَلْغَضَبُ مِفْتاحُ کُلِّ شَرٍّ.»:
خشم و غضب، کلید هر گونه شرّ و بدى است.
7- شناخت احمق و حکیم
«قَلْبُ الأَحْمَقِ فى فَمِهِ وَ فَمُ الْحَکیمِ فى قَلْبِهِ.»:
قلب احمق در دهان او و دهان حکیم در قلب اوست.
8- دوست نادان
«صَدیقُ الْجاهِلِ تَعَبٌ.»:
دوست نادان، مایه رنج است.
9- تواضع و فروتنى
«أَلتَّواضُعُ نِعْمَةٌ لا یُحْسَدُ عَلَیْها.»:
تواضع و فروتنى، نعمتى است که بر آن حسد نبرند.
10- کلید تمام گناهان
«جُعِلَتِ الْخَبائِثُ فى بَیْت وَ جُعِلَ مِفْتاحُهُ الْکَذِبَ.»:
تمام پلیدى ها در خانه اى قرار داده شده و کلید آن دروغگویى است.
11- نماز شب، سیر شبانه
«إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ سَفَرٌ لا یُدْرَکُ إِلاّ بِامْتِطاءِ اللَّیْلِ.»:
وصول به خداوند عزّوجلّ، سفرى است که جز با عبادت در شب حاصل نگردد



:: موضوعات مرتبط: مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: امام حسن عسكري,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 13:39



شهيد فرهنگ پيشرو انسانيت

چهار شنبه 22 آذر 1389

                 بنام آفریننده حقیقت               

این متن برداشتی کاملاْ آزاد با کم و زیادهای بسیاری است از کتاب

شهید فرهنگ پیشرو انسانیت امام حسین(ع) از مرحوم علامه محمد تقی جعفری(ره) یا همان امام حسین(ع).

هر چند وقتی ایشان سخنرانی می‌نمودند کمتر مطالب‌اش را فهم می‌کردم البته چون عمق مطالبش زیاد بود.

حالا با اینکه چندین با این کتاب را مطالعه کرده‌ام به این باور رسیده‌ام که مطالب کتاب هم خیلی ژرف هستند و این نشان از اندیشه عمیق ایشان دارد.

هر چه این کتاب بیشتر مطالعه شود نظرمان در مورد قیام امام حسین(ع) یک دگرگونی خاصی پیدا می‌کند.

هدفم از این مطلب بیشتر معرفی این کتاب است دوستان را توصیه می‌کنم حداقل یکبار این کتاب را مطالعه کنید.

... امام حسین چه چیزها دیده است؟

چون عمار یاسر در جنگ صفین به شهادت رسید به معاویه رساندند این پیام پیامبر اعظم(ص) را که « یا عمار تقتُلُکَ الفئةٌ الباغیَة» ای عمار تو را گروهی ستمکار خواهند کشت

اینجا بود که آن ملعون پیرو مکتب ماکیاولی سخنی راند که نشان از بی‌منطقی و بی‌عقلی و استدلالهای پوچ برای مردمی پوچ اطرافش بود.

گفت: بله این درست است چون علی عمار را به میدان جنگ آورد پس علی عمار را کشت.

ولی علی(ع) این مرد اسلام پیام داد به معاویه که من عمار را کشتم همانطور که پیامبر اسلام(ص) عمویمان حمزه را به احد برد و کشت.

چشم باز و گوش باز و این عمی                         حیرتم از چشم بندی خدا!

البته دیگرانی را هم برده بود که بکشد ولی فرار کردند و کشته نشدند.

حسین(ع) تمام این دورانها و این پیام‌ها را دیده و طرف خود را می‌شناسد .

روزی که عمویشان ابوذر را به تبعید فرستاندند جز علی و فرزندانش کسی بدرقه ابوذر نرفت.

چه کسی به ابوذر برادر گفته بود که حسن و حسین اورا عمو خواندند جزء پیامبر(ص) کسی چنین نفرموده بود. چرا حسین باید همه اینها را ببیند و بیعت کند با چنین خاندانی!

روزی را که مالک اشتر را با عسل مسموم و شهید کردند آن دلاور مرد ملکوتی زاهدی که علی(ع) گفت نسبت مالک به من مثل نسبت من به رسول‌الله(ص) بود.

او  شهادت حجر و یارانش را دیده بود که با اینکه معاویه‌بن‌ابوسفیان ملعون به او و دسته‌اش امان داده بود.

این چگونه امان‌نامه‌ای بود که منجر به شهادت او شد! و هرچه گويم از فضلت بكاهم پس خاموش

چگونه می‌توان مرگ اویس قرنی را دید که پیامبر اکرم(ص) فرمود بود«انی لاشم‌ نفس الرحمن من قِبل الیمَن» من نفس رحمانی از طرف یمن استشمام می‌کنم.

در رکاب علی(ع) در صفین شربت شهادت نوشیده بود.

... و بعد از همه این مصیبتها مصیبت عظمیی شهادت برادرش و تیرباران کردن جنازه‌اش را آیا نمی‌شد به جسم بی‌جان او که جان پیامبر بود رحم می‌کردند!

و آنها مردم را برده‌های خویش می‌پنداشتند و نه حُسن تصمیمی و نه حق هیچ اختیاری فقط باید تسلیم محض باشند و.... وقتی که حکومت بدست یزید افتاد که ظاهر اسلام را هم رعایت نمی‌کرد.

چاره‌ای جز قیام نبود که مردم و اجتماع آن زمان را فهماند  سکوت هم حدی دارد .

...... قیام زمانش رسیده است. 



:: موضوعات مرتبط: مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، ،

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 12:48



شرك

چهار شنبه 30 آبان 1389

بنام الله

شاید یکی از سوالات در ذهن همه ما مفهوم شرک و کفر و اسلام باشد.

هم معنی بودن شرک و کفر یا کافر و مشرک در ذهن ما وجود دارد.

هرچند در ذات این کلمات و افراد یک چیز است اما از نظر معنی اینها یکسان نیستند

علت این ذهنیت هم بکار گرفته شدن این دو با هم است مثلا زیاد بکار می‌رود کفار و مشرکین صدر اسلام یا مشرکین و کفار قریش ، قریش مشرک کافر، سپاهیان مشرک و کافر مکه، حمله بر کافران و مشرکان و .....

اما یک ذهنیت دیگر اینکه کسی را که کافر می‌دانیم که خدا را قبول نداشته باشد یا مشرک هم همین معنی را می‌دهد.

اما باید دانست که چنین نیست بلکه کافر و مشرک نیز خدا را قبول دارند پس این ذهنیت و این معانی از کجا در ما رسوخ کرده بنظر می‌آید که ذات کلمه اینرا می‌رساند نه معنی آن!

بهتر دیدم که این کلمات را معنی کنم

کفر یعنی اعتقاد به اینکه خداوند انسان را مجبور آفریده است!

شرک یعنی اعتقاد به اینکه خداوند امر را به انسان تفویض کرده است!شرک جریانی است بسیار آرام و خطرناک

پس کافر کسی است که معتقد است انسان را در این دنیا مجبور بوده و هیچ اختیاری از خود ندارد حالا اگر ظلم کند این را خدا خواسته و اگر عادل باشد و.... اینها را خدا به او داده است و او در تغییر آن هیچ راهی را ندارد هرچه می‌کند آن است که خدا در او ایجاد کرده است!

اما مشرک بر عکس این را می‌گوید یعنی او معتقد است که خداوند اختیار را به انسان تفویض کرده است پس او در این دنیا آزاد است که هرچه بخواهد بکند

و اینجاست که نتیجه قهری از درون این دو کلمه بیرون می‌آید که انسان مشرک همان کافر می‌شود و این دو یک معنی را برای انسان متبادر می‌کنند

پس در اینجا مسلمانان و دیگر افرادی هم پیدا می‌شوند که با اینکه احکام اسلام را عمل می‌کنند به نوعی به خداوند کفر یا شرک می‌ورزند که این مطلب خود سر دراز دارد که باید در اینجا از آن صرف نظر کرد.

اگر خداوند تفویض نموده باشد پس انسان در احکام شریک خداوند است و او از خود حکم می‌راند و می‌تواند عدل و ... خود تعریف کند و انجام دهد کسی از او سوال نخواهد نمود چون تفویض صورت گرفته است.

در شق دوم که انسان را مجبور می‌داند یعنی کفر باز انسان از خود اختیاری ندارد پس مسئول نیست و باز برای اعمال انسان هیچ سوالی باقی نخواهد ماند.

از دو مفهوم گفته بین آن را اگر معنی توان کرد اسلام و مسلمانی استخراج خواهد شد

یعنی مسلمان کسی است که در انجام اوامر خداوند و واجبات و ترک محرمات انسان را مختار بداند

یعنی کسی که معتقد باشد که انسان در انجام واجبات و ترک محرمات دارای اختیار است، این معنی اسلام راستین که همان دین وسطاست را می‌رساند

یعنی راه راست و مستقیم انجام تکلیف است براساس اختیار پس انسان در برابر اعمال خود اختیار داشته و مسئول است

و در جهان دیگر باید پاسخ گوی اعمال خود باشد

اگر به علم خداوند اشاره دارید از آن طریق می‌خواهید به جبر و اختیار و تفویض مسائلی را مطرح کنید بهتر است مطلب تفاوت بین علم و معلوم را در نظر بگیرید.

پس می‌توانید آنرا در پست علم و معلوم  بخوانید

در مورد شرک یکی از بیانات خیلی ظریف این است شرک همچون حرکت در شب موری است در روی سنگ سیاه و سخت! این جمله نشان از نفوذ شرک است در هر کار یا عبادتی که انسان انجام می‌دهد و از طرفی نشان می‌دهد که انجام کار و عبادت خالص برای خداوند بسیار کار سختی است.

خدا کند خداوند خودش امور ما را اصلاح و خالص گرداند



:: موضوعات مرتبط: اخلاقي و مذهبي، ،

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 12:6



مرجفون

چهار شنبه 9 آبان 1389

بسمه تعالی       

در معنی يعنی کسانی که مرتب مردم را می‌ترسانند.

در همين احوال باید دید که چه کسانی شامل اين آیه قرآن هستند

" لئن لم ینته المنافقون والذین فی قلوبهم مرض والمرجفون فی المدینة لنغرینک بهم"(60-احزاب) 

منظورمان را متمرکز کرده ايم روی همین مرجفون اینها مرتب مردم را نامید می‌کنند خود می‌سازند خود پرورش می‌دهند خیالات و مردم را در اينجا و آنجا و هر جا که دستشان، زبانشان، پايشان برسد مردم را به اصطلاح دلشان را خالی می‌کنند. در زمان پيامبر اعظم(ص) اينها نه اینکه در صف دشمن باشند نه اینها در مدینه بودند در کوچه و پس کوچه‌های شهر در بین مومنین خود دشمن خیالی ساخته وسایل و هیبت آنها را بالا برده و بدین طریق کار دشمن را در درون شهر و بین مردم می‌کردند. امروز این افراد در سخنرانی های خود  در مجلات و روزنامه های خود در سایتها و .... هی از دشمن آمریکا و اروپا و اسرائیل می‌گویند از قدرتشان از صنعتشان می‌گویند غولی می‌سازند که خودشان هم باور نمی‌کنند که چنین پرداختی کرده‌اند. حالا مانور می‌دهند که اگر دنیا چه بشود چه خواهند کرد ما را با خاک یکسان می‌کنند بمبهای اتمی آنها چگونه عمل می‌کند قدرت اروپا تمام جهان را فتح کرده، اینها همه برای جنگ با ما یک دست هستند. بله اینها می‌نویسند در صورتی که نمی‌گویند اینها چنین قدرتی داشتند بیست و هفت سال انجام داده‌اند و هر جا همان قدر که توانسته‌اند از هیچ کوششی و هیچ همتی و هیچ دشمنی با ما دریغ نکرده‌اند و نمی‌کنند. آنچه که جلو آنها را گرفته اراده‌های قوی و یکصدایی ملت و رهبران آن بوده و همیشه هم چنین است.آخر چگونه اینها ترس درونی خود را ، عافیت طلبی خود را به ملت منتقل می‌کنند هر جا فرصتی یافته‌اند حتی یک مورد از قدرت ملت و جوانان این کشور نگفتند اما از کوچکترین پیشرفت دشمنان اسلام و کشور چنان بزرگنمایی کردند که خود اروپا و امریکا هم باور نمی‌کنند. بالاخره این سالها بارها شنیدیم که گفتند ما اگر این امتیاز را نداده بودیم پرونده هسته‌ای ایران به شورای امنیت می‌رفت و چه و چه می شد و ما را محاصره اقتصادی می کردند و .... آخر مرد حسابی مگر ما تا کنون محاصره اقتصادی نبودیم کدام یک از این کشورها وسایل حساس را به ما داده‌اند. فروختن زباله‌های داروسازی‌هایشان به ما آیا شکستن تحریم اقتصادی است ؟یا کارخانه های غیر استاندارد و از رده خارجشان به ما با به‌به و چه‌چه این آقایان  همراه است یک های تک     (High Tech)است. نه برادران اینها برای دشمنی خود با ما هزار دلیل دارند و هیچ موقع دست بردار نیستند.

مگر ما را همراه خودشان ببینند و ما تحت سلطه آنها و فرمانبر باشیم، در آن صورت استقلال ما رفته هم حیات سیاسی ، اقتصادی و هم مذهبی برای نگهداری ارزشها باید مقاومت کرد و هیچ هم نترسید و بدانیم که می‌توانیم و این مرجفون هم اگر ادامه دادند بنا به نص قرآن کریم باید بجانشان افتاد و نابودشان کرد و چون اینها مثل خوره برجان ملتها هستند وقتی که نابود شوند، آنوقت محیط رشد و اعتلای جامعه فراهم می شود. ما برای نمو افکار هرگونه تلاشی لازم باشد خواهیم کرد و از هیچ کوششی فرو نخواهیم گذاشت حتی اگر نگذارند باز ما تلاش می کنیم و باز تلاش می کنیم و باز تلاش......... که تلاش بهتر از بیکاری و زنگار گرفتن است.



:: موضوعات مرتبط: تحليل روز، علی اکبری، اخلاقي و مذهبي، ،

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 12:0



كريمه كوير

سه شنبه 24 اسفند 1389

بنام یار

وفات کریمه کویر تسلیت باد

ساروز وفات شهادت گونه حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیه) را به همه دوستداران خاندان اهل بیت و پیروان حق تسلیت می گویم

و این نوشته را جهت آشنایی با این کریمه اهل بیت تقدیم می دارم

ما را حرمی است وآن « قم » است وبه زودی بانویی از فرزندان من به نام فاطمه در آن دفن خواهد شد . هر کس او را زیارت کند بهشت بر او واجب شود.     امام صادق (ع)

 خلاصه ای از زندگی حضرت فاطمه معصومه (س):

نام شریف آن بزرگوار فاطمه و مشهورترین لقب آن حضرت، «معصومه» است. پدر بزرگوارش امام هفتم شیعیان حضرت موسى بن جعفر (ع) و مادر مکرمه اش حضرت نجمه خاتون (س) است . آن بانو مادر امام هشتم نیز هست . لذا حضرت معصومه (س) با حضرت رضا (ع) از یک مادر هستند.

ولادت آن حضرت در روز اول ذیقعده سال ١٧٣ هجرى قمرى در مدینه منوره واقع شده است. دیرى نپایید که در همان سنین کودکى مواجه با مصیبت شهادت پدر گرامى خود در حبس هارون در شهر بغداد شد. لذا از آن پس تحت مراقبت و تربیت برادر بزرگوارش حضرت على بن موسى الرضا (ع) قرارگرفت.

در سال ٢٠٠ هجرى قمرى در پى اصرار و تهدید مأمون عباسى سفر تبعید گونه حضرت رضا (ع) به مرو انجام شد و آن حضرت بدون این که کسى از بستگان و اهل بیت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند.

یک سال بعد از هجرت برادر، حضرت معصومه (س) به شوق دیدار برادر و ادای رسالت زینبی و پیام ولایت به همراه عده اى از برادران و برادرزادگان به طرف خراسان حرکت کرد و در هر شهر و محلى مورد استقبال مردم واقع مى شد. این جا بود که آن حضرت نیز همچون عمه بزرگوارشان حضرت زینب(س) پیام مظلومیت و غربت برادر گرامیشان را به مردم مؤمن و مسلمان مى رساندند و مخالفت خود و اهلبیت (ع) را با حکومت حیله گر بنى عباس اظهار مى کرد. بدین جهت تا کاروان حضرت به شهر ساوه رسید عده اى از مخالفان اهلبیت که از پشتیبانى مأموران حکومت برخوردار بودند،سر راه را گرفتند و با همراهان حضرت وارد جنگ شدند، در نتیجه تقریباً همه مردان کاروان به شهادت رسیدند، حتى بنابر نقلى حضرت(س) معصومه را نیز مسموم کردند.

به هر حال ، یا بر اثر اندوه و غم زیاد از این ماتم و یا بر اثر مسمومیت از زهر جفا، حضرت فاطمه معصومه (س)بیمار شدند و چون دیگر امکان ادامه راه به طرف خراسان نبود قصد شهر قم را نمود. پرسید: از این شهر«ساوه» تا «قم» چند فرسنگ است؟ آن چه بود جواب دادند، فرمود: مرا به شهر قم ببرید، زیرا از پدرم شنیدم که مى فرمود: شهر قم مرکز شیعیان ما است. بزرگان شهر قم وقتى از این خبر مسرت بخش مطلع شدند به استقبال آن حضرت شتافتند; و در حالى که «موسى بن خزرج» بزرگ خاندان «اشعرى» زمام ناقه آن حضرت را به دوش مى کشید و عده فراوانى از مردم پیاده و سواره گرداگرد کجاوه حضرت در حرکت بودند، حدوداً در روز ٢٣ ربیع الاول سال ٢٠١ هجرى قمرى حضرت وارد شهر مقدس قم شدند. سپس در محلى که امروز «میدان میر» نامیده مى شود شتر آن حضرت در جلو در منزل «موسى بن خزرج» زانو زد و افتخار میزبانى حضرت نصیب او شد.

آن بزرگوار به مدت ١٧ روز در این شهر زندگى کرد و در این مدت مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود. محل عبادت آن حضرت در مدرسه ستیه به نام «بیت النور» هم اکنون محل زیارت ارادتمندان آن حضرت است.

سرانجام در روز دهم ربیع الثانى و «بنا بر قولى دوازدهم ربع الثانى» سال ٢٠١ هجرى پیش از آن که دیدگان مبارکش به دیدار برادر روشن شود، در دیار غربت و با اندوه فراوان دیده از جهان فروبست و شیعیان را در ماتم خود به سوگ نشاند .مردم قم با تجلیل فراوان پیکر پاکش را به سوى محل فعلى که در آن روز بیرون شهر و به نام «باغ بابلان» معروف بود تشییع نمودند. همین که قبر مهیا شد دراین که چه کسى بدن مطهر آن حضرت را داخل قبر قرار دهد دچار مشکل شدند، که ناگاه دو تن سواره که نقاب به صورت داشتند از جانب قبله پیدا شدند و به سرعت نزدیک آمدند و پس از خواندن نماز یکى از آن دو وارد قبر شد و دیگرى جسد پاک و مطهر آن حضرت را برداشت و به دست او داد تا در دل خاک نهان سازد.

آن دو نفر پس از پایان مراسم بدون آن که با کسى سخن بگویند بر اسب هاى خود سوار و از محل دور شدند.

بنا به گفته بعضی از علما به نظر مى رسد که آن دو بزرگوار، دو حجت پروردگار: حضرت رضا (ع) و امام جواد (ع) باشند چرا که معمولاً مراسم دفن بزرگان دین با حضور اولیا الهی انجام شده است.

پس از دفن حضرت معصومه(س) موسى بن خزرج سایبانى از بوریا بر فراز قبر شریفش قرار داد تا این که حضرت زینب فرزند امام جواد(ع) به سال ٢۵۶ هجرى قمرى اولین گنبد را بر فراز قبر شریف عمه بزرگوارش بنا کرد و بدین سان تربت پاک آن بانوى بزرگوار اسلام قبله گاه قلوب ارادتمندان به اهلبیت (ع). و دارالشفای دلسوختگان عاشق ولایت وامامت شد.  

 هر کس (حضرت معصومه علیه السلام ) را در قم زیارت کند ، چنان است که مرا زیارت کرده است

امام رضا (ع)

هر کس عمه ام (حضرت معصومه علیه السلام ) را در قم زیارت کند ، بهشت پاداش او است .

 امام جواد (ع)



:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: حضرت معصومه,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 13:50



عسكر

یک شنبه 22 اسفند 1389

بنام یاریگر حق

با تیریک میلاد امام حسن عسکری علیه السلام به فرزند عزیزش مهدی معود و دوستداران اهل بیت و شیعیان آن امام همام

بدين جهت لقب عسكر به آن امام تعلق گرفت كه بصورت محصور و تحت نظر در سامرا كه لشكرگاه و محل نيروهاي نظامي بود تبعيد شده بود تا نتواند با شيعيان در ارتباط باشد.

امام حسن عسکرى علیه السلام، فرزند امام هادى(علیه السلام)، در روز هشتم ربیع الثّانى یا 24 ربیع الاوّل سال 232 هجرى قمرى در مدینه به دنیا آمد.
نام مادر گرامى آن حضرت را، سوسن و بعضى «سلیل» و «حُدَیْث» نیز گفته اند.
او در هشتم ربیع الاوّل سال 260 هجرى قمرى با توطئه معتمد خلیفه عبّاسى در شهر سامرّا، در 28 سالگى به شهادت رسید.
آن حضرت بعد از شهادت پدر بزرگوارش در 22 سالگى به مقام امامت رسید.
برنامه و مواضع او به عنوان مرجع فکرى شیعیان قلمداد گردید و مصالح عقیدتى و اجتماعى آنان را کاملاً مراعات مىکرد.
در عصر آن حضرت، دشوارى ها و گرفتارى هایى پیش آمد که از قدرت عبّاسیان کاست، تا جایى که موالى و ترکان بر حکومت دست یافتند، ولى فشار و شکنجه و آزار نسبت به امام و یارانش تخفیف پیدا نکرد.
متوکّل او را به زندان انداخت، بىآن که سبب آن کار را بگوید! عبّاسیان تلاش مىکردند که امام عسکرى(علیه السلام) را در دستگاه حکومت وارد کنند تا پیوسته مراقب او باشند و او را از پایگاه هاى خویش و از یاران و پیروانش دور سازند.
آن حضرت نیز مانند پدر بزرگوارش ناچار شد در سامرّا اقامت کند و زیر نظر باشد.
مواضع علمى امام عسکرى(علیه السلام) در پاسخ هاى قاطع و استوار در مورد شبهه ها و افکار کفرآمیز و بیان کردن حقّ، با روش مناظره و گفتگوهاى موضوعى و مناقشه ها و بحثهاى علمى، روز به روز شخصیّت آن حضرت را بارزتر نشان مىداد و مؤمنین را به شخصیّت مکتبى و فکرى خود مجهّز مىنمود و از طرفى پایدارى و ایستادگى آنان را در برابر جریانهاى فکرى خطرناک تضمین مىنمود.
کِنْدى (ابویوسف یعقوب بن اسحاق) فیلسوف عراقى در زمان امام(علیه السلام)، به زعم خود، پیرامون متناقضات قرآنى به خیال خود، کتابى تدوین کرد، امام عسکرى(علیه السلام)به وسیله بعضى از منسوبانِ به حوزه علمى او، با او تماس گرفت و کوشش او را با شکست رو به رو کرد و کِنْدى را قانع نمود که در اشتباه بوده است، کِنْدى توبه کرد و اوراق خود را سوزانید.

مسأله مهدى و غیبت آن حضرت

امام عسکرى به وضوح مىدید که اراده خداوند براى ایجاد دولت الهى بر روى زمین، بر این تعلّق گرفته است که فرزندش مهدى(علیه السلام)غیبت کند.
سخنان ائمّه پیشین و نصوص فراوان و پیاپى، به آمدن مهدى(علیه السلام) بشارت مىداد و در این موارد، روایات متواتر و صحیح از رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در دست است، و مؤلّفان صحاح از اهل سنّت که معاصران آن حضرت یا پیش از آن بوده اند ، روایات مربوط به مهدى موعود(علیه السلام) را نقل کرده اند که بخارى و مسلم و احمد بن حنبل از آن جمله اند.
امام عسکرى تلاش مىکرد تا مردم را قانع سازد که زمان غیبت فرا رسیده است و تنفیذ آن در شخص فرزندش امام مهدى(علیه السلام)صورت گرفته است.
این امر درباره افکار افراد عادى دشوار مىنمود و امام(علیه السلام) به هر ترتیب، فکر غیبت را در اذهان و افکار، رسوخ مىداد و به مردم مىفهماند که این حقیقت را باید بپذیرند و دیگران را به این اندیشه و اعتقاد و متفرّعات آن آگاه سازند.
دوستان و طرفداران امام(علیه السلام) به وسیله مکاتبه و مراسله با او تماس مىگرفتند و درباره مهدى موعود از حضرتش پرسش مىنمودند و جواب لازم و کافى را دریافت مىکردند.
شیعیان وقتى اموالى را از حقوق شرعىاى که بر آنان واجب بود، براى امام عسکرى(علیه السلام)مىبردند ابتدا حضور به «عثمان بن سعید عمرى» وارد مىشدند و او که براى سرپوش گذاشتن بر فعّالیّتهاى امام(علیه السلام) و براى مصلحت او، تجارت روغن مىکرد، پول هایى را که تحویل مىگرفت در خیکهاى روغن مىگذاشت و دور از چشم حاکمان، براى امام مىفرستاد، زیرا اگر بر قضیّه واقف مىشدند همه آن را مصادره مىکردند.

قیام صاحب زنج و برخورد امام عسکرى(علیه السلام)

در زمان خلافت مهتدى عبّاسى، صاحب الزّنج، به اتّفاق بردگان و فقرا و مستضعفین سر به قیام برداشت و توانست بر بصره و اطراف آن چیره گردد و ادّعا داشت که او از سلاله پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) است و نسبش به امام على بن ابیطالب(علیه السلام)مىرسد.
مسعودى در مروج الذّهب مىنویسد: او زاده یکى از روستاهاى رى بوده و بیشتر یارانش از موالى و زنجىها بود که دشوارى هایى براى عبّاسىها پدید آورد و نزدیک بود بغداد، پایتخت آنها را پس از نبردهاى سختى که میان او و خلفاى عبّاسى جریان داشت به تصرّف خود درآوَرَد.

امام عسکرى(علیه السلام) فرمود: صاحب الزّنج از ما اهل بیت نیست.
در این حال، هر گاه سخن از قیام او به میان مىآمد و به دنبال آن کشتن پیرمردان و کودکان و به اسارت گرفتن زنان و سوزاندن شهرها و خانه ها و دیگر اعمال ناروایى که اتّفاق مىافتاد، انتساب او را به علوىها تکذیب مىکرد و آنان را با مشرب خوارج ارزیابى مىنمود.
ولى کسى که حوادث آن دوره از تاریخ اسلامى را، که ترک ها و غلامان مقدّرات کشور را در قدرت خود گرفته بودند و نیز ظلم و بیدادى که سرتاسر مملکت اسلامى و مردم آن را فرا گرفته بود و در همان حال، خلیفه تقریباً هیچ کاره بود، مدّ نظر قرار دهد، به نظرش بعید نمىآید که حرکت صاحب الزّنج و پیروان او همچون دیگر قیام ها به رهبرى علوىها و دیگران ترتیب داده مىشده است تا از آنچه بر مردم در آن زمان مىرفت رهایى پیدا کنند و کارهاى ناروایى که به آنها نسبت داده شده چه بسا ساخته و پرداخته خودِ حُکّام و دستگاه هاى آنها براى بدنام کردنشان بوده باشد.
و در مورد آنچه راویان از قول امام روایت کرده اند که «صاحب الزّنج» از ما نیست، شاید بتوان گفت: که این سخن بر فرض صحّت، صریحاً گویاى تکذیب انتساب ایشان به خود نبوده، زیرا امکان دارد که منظور حضرت این باشد که او در کارها و اقدام هایش ، از ما نیست; همچنان که امکان دارد امام از سوى حکّام وقت، مجبور به بیان چنین سخنى شده باشد.
برخى روایات، آن چنان که در «اکمال الدّین» شیخ صدوق آمده، اشاره به این دارند که او هرگز دروغگو نبوده است.
به هر حال، برخورد معتمد عبّاسى با امام حسن عسکرى تفاوتى با برخوردهاى حاکمان عبّاسى پیش از او با ایشان نداشت.
او امام را تحت مراقبت شدیدى قرار داد، به طورى که کسى جز در شرایط ویژه اى که امام با نزدیکان خود قرار گذاشته بود، امکان تماس با آن حضرت را نمىیافت و هر آنچه که از خارج به ایشان مىرسید یا به خارج مىدادند، از طریق مراسله بود.
وقتى که خبر کسالت امام به گوش معتمد عبّاسى رسید، دستور داد تا خانه آن حضرت را زیر نظر بگیرند.
پس از شهادت امام نیز تفتیش و بازجویى کامل به عمل آمد و همه اثاث خانه را مُهر و موم کردند و آن گاه در صدد تحقیق و بازجویى از فرزندان امام عسکرى(علیه السلام) برآمدند و به قابله ها دستور دادند که زنان را تحت معاینه دقیق قرار دهند و اگر آثار حمل در یکى از آنان دیدند به خلیفه گزارش کنند.
هراس و وحشت عبّاسیان از مهدى موعود که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)نوید ظهورش را بارها داده بود و او را بزرگترین مصلح در تاریخ جامعه بشرى ـ که طومار ظلم و ستم را در هم خواهد پیچید و عدالت اجتماعى را برقرار خواهد ساخت ـ معرّفى کرده بود، روز به روز بالا مىگرفت.
آنان مىخواستند با کشتن نسل پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، مانع ظهور امام منتَظر گردند و امام عسکرى(علیه السلام) در نامه اى به همین مطلب اشاره کرده:

«پنداشته اند با کشتن من، نسلم را قطع خواهند کرد و حال آن که خداوند خواسته آنان را تکذیب کرده است و سپاس خداى را که مرا از جهان نَبُرْد تا آن که جانشین و امام بعد از من را نشانم داد. او در خلقت و اخلاق، شبیه ترین کس به پیامبر اکرم است. خداوند او را در دوران غیبت حفظ مىکند، سپس او را ظاهر مىسازد تا زمین را پس از آن که پر از ظلم و ستم شده باشد، سرشار از عدالت و برابرى کند.»

اینک در میان سخنان و کلمات گهربار حضرت امام عسکرى(علیه السلام)، که هر یک به منزله چراغ هدایت و مشعل فروزان راه زندگى است، چهل حدیثِ برگزیده، تقدیمِ تشنگان آب زلال و حیات بخش مکتب انسان سازش مىشود.
به امید آن که همگى بهره لازم را از کلمات شریفش برگیریم و منتظر ظهور فرزند دلبند و برومندش باشیم.

سخنانی کوتاه از آن امام

1- پرهیز از جدال و شوخى
«لا تُمارِ فَیَذْهَبَ بَهاؤُکَ وَ لا تُمازِحْ فَیُجْتَرَأَ عَلَیْکَ.»:
جدال مکن که ارزشت مىرود و شوخى مکن که بر تو دلیر شوند.
2- تواضع در نشستن
«مَنْ رَضِىَ بِدُونِ الشَّرَفِ مِنَ الَْمجْلِسِ لَمْ یَزَلِ اللّهُ وَ مَلائِکَتُهُ یُصَلُّونَ عَلَیْهِ حَتّى یَقُومَ.»:
هر که به پایین نشستن در مجلس خشنود باشد، پیوسته خدا و فرشته ها بر او رحمت فرستند تا برخیزد.
3- سلام نشانه تواضع
«مِنَ التَّواضُعِ أَلسَّلامُ عَلى کُلِّ مَنْ تَمُرُّ بِهِ، وَ الْجُلُوسُ دُونَ شَرَفِ الَْمجْلِسِ.»:
از جمله تواضع و فروتنى، سلام کردن بر هر کسى است که بر او مىگذرى، و نشستن در پایین مجلس است.
4- خنده بیجا
«مِنَ الْجَهْلِ أَلضِّحْکُ مِنْ غَیْرِ عَجَب.»:
خنده بیجا از نادانى است.
5- اندیشه در کار خدا
«لَیْسَتِ الْعِبادَةُ کَثْرَةَ الصِّیامِ وَ الصَّلوةِ وَ إِنَّما الْعِبادَةُ کَثْرَةُ التَّفَکُّرِ فى أَمْرِ اللّهِ.»:
عبادت کردن به زیادى روزه و نماز نیست، بلکه [حقیقتِ] عبادت، زیاد در کار خدا اندیشیدن است.
6- پلیدى خشم
«أَلْغَضَبُ مِفْتاحُ کُلِّ شَرٍّ.»:
خشم و غضب، کلید هر گونه شرّ و بدى است.
7- شناخت احمق و حکیم
«قَلْبُ الأَحْمَقِ فى فَمِهِ وَ فَمُ الْحَکیمِ فى قَلْبِهِ.»:
قلب احمق در دهان او و دهان حکیم در قلب اوست.
8- دوست نادان
«صَدیقُ الْجاهِلِ تَعَبٌ.»:
دوست نادان، مایه رنج است.
9- تواضع و فروتنى
«أَلتَّواضُعُ نِعْمَةٌ لا یُحْسَدُ عَلَیْها.»:
تواضع و فروتنى، نعمتى است که بر آن حسد نبرند.
10- کلید تمام گناهان
«جُعِلَتِ الْخَبائِثُ فى بَیْت وَ جُعِلَ مِفْتاحُهُ الْکَذِبَ.»:
تمام پلیدى ها در خانه اى قرار داده شده و کلید آن دروغگویى است.
11- نماز شب، سیر شبانه
«إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَّ سَفَرٌ لا یُدْرَکُ إِلاّ بِامْتِطاءِ اللَّیْلِ.»:
وصول به خداوند عزّوجلّ، سفرى است که جز با عبادت در شب حاصل نگردد



:: موضوعات مرتبط: عمومي، مناسبت روز، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، علوم انساني، ،

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 10:25



سخن13

چهار شنبه 3 اسفند 1389

یا رب

ماهی دیگر رسید، ولی در فراق دوست

می‌آید آفتاب و قومی در نگاه اوست.




:: موضوعات مرتبط: عمومي، قصه و قاصدك، اجتماعي، اخلاقي و مذهبي، ،
:: برچسب‌ها: ظهور,

نوشته شده توسط علي اكبري(آج) در ساعت 8:11



درباره



به وبلاگ من خوش آمدید
aliakbariA@yahoo.com


مطالب پیشین

پاکان
جمعه
باریکه
آشنا
تقلا
روز و شب حسین
انسان حیوان
زورگیری بانکی
تمام
کالا
خواستن
چه شدیم
راهی
سوال
باد
دوگانه
وزین
تاریخ
بیداد
زجر




Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by aj