یک شنبه 15 بهمن 1402 |
بنام کریم بی همتا
رفته ام در انتهای کوچه جایی در بسته و بن بسته تنها و خسته این نرفتن پیوسته بد جوری روی تنم نشسته.
کاش از اول نگاهی بایسته داشتم چون نبود در نزدم شایسته چنین بر زمین خورد و شکسته بنشسته.
ای بی دریغ و بی کم و کاست نیست در نزد شما یک نفر راست تا شود ما را همراز و هم پاست.
ما در این صحرای تنگ و در نفس خواستار استراحت چرا نیست یک دست پیگیر خواست؟
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها: آشنا,
نویسنده : علي اكبري(آج)
|